آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران و روانشناسی رهایی

دربزرگداشت ٨ مارس روز جهانی زن شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۲ مارس ۲۰۲۲

با درود و خسته نباشید به همه شنوندگان و برگزارکنندگان این گفتگو. روز جهانی زن، که همزمان روز بزرگداشت مبارزه با قوانین زن ستیز و تبعیض جنسیتی و ریشه های آن هست، را به شما تبریک میگویم و سپاسگزارم از فرصتی که به من داده شده است تا دراین برنامه شرکت داشته باشم.

بحث امروز من در موردآسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران است، و در آغاز این بحث تاکید دارم که پرداختن به مسئلۀ آسیب دیدگی اجتماعی زنان در جامعه ایران به معنی نادیده گرفتن یا حقیر شمردن مقاومت و مبارزات مداوم و خستگی ناپذیر زنان آن جامعه برای دست یابی به حقوق شان نیست. پس، از شما میخواهم در نظر داشته باشیم که تجربۀ درونی فشار و رنج و حضور آسیب دیدگی لزوما به معنی عدم وجود مقاومت نیست، و هر دوی این ابعاد به ظاهر متضاد می توانند در یک آن و در رابطه ای دیالکتیکی با هم حضور داشته باشند. به عبارت دیگر، وجدان بیدارهم رنج می کشد و هم شجاعت به خرج میدهد.

 

بحث امروزم را به دو بخش تقسییم کرده ام. در ابتدا در مورد نقش روانشناسی به عنوان علمی که مانند علوم دیگر می تواند در خدمت سرکوب یا در راستای جنبش رهایی توده های تحت ستم قرار بگیرد صحبت خواهم کرد، و بعد به تعریف آسیب دیدگی اجتماعی زنان خواهم پرداخت، و در جمع بندی پایانی می پردازم به اهمیت نقش تغییر ساختارها در تضمین رهایی زنان و نقش روانشناسی در این پروسه.

 


سرکوب و ستم منعکس کننده نظم حکومتی ای است که قادر به پاسخگویی به نیازهای اکثریت مردم یک جامعه نیست؛ نظم سیاسی ای ست که مانع مشارکت سیاسی گروه های خاصی در اجتماع می شود، و اعمال سیاست های اقتصادی و فرهنگی است که مابقی جامعه را حذف می کند. سرکوب و ستمی که از طرف حاکمیت بر یک جامعه اعمال می شود دو بُعد دارد، یک بعد سیاسی و یک بعد روانی. این دو بعد با هم همزیستی دارند و بر همدیگر به صورت دیالکتیکی تاثیر می گذارند، یعنی شکل و ماهیت یکدیگر را، در روندی که دائما در حال تغییر هست،تعیین می کنند. بُعد اولِ ستم، ریشه در خشونت و ستم اقتصادی دارد، که از طریق زور و انواع سرکوب عریان و خشن پلیسی و سیاسی، قوانین، محدودیت ها، تبعیض و قوم گرایی، اعمال می شود. بُعد دومِ ستم، از راه تسلط بر ذهن و روان مردم عمل می کند؛ از راه کنترل روانشناسانه و غیر مستقیم جامعه در همۀ عرصه های فرهنگی و اجتماعی از جمله از طریق گفتمان سازی، پخش مستقیم یا پنهانی و جاسازی شدۀ ایده ها و پیام ها از رسانه ها، به نمایش گذاشتن نمادین ایده ها در هنر، از طریق آموزش و پرورش، و مذهب، که مذهب خودش در تحمیق و فرو دست نگه داشتن زنان به ویژه نقش اساسی بازی می کند. هر دوی این ابعاد سیاسی و روانی، با این هدف وبه شکلی تنظیم می شوند که حق مردم تحت ستم را برای به زیر سوال بردن اقتدار از آن ها سلب می کند ومانع از دسترسی آن ها به امتیازات برابر درهمه عرصه های اقتصادی-اجتماعی زندگی انسانی می شود.

پس یکی ازروش های موثر اِعمال قدرت و ظلم و ستم در همۀ سطوح جامعه استفاده از مکانیزم های روانشناسی یا همان جنگ روانی برای تسلط وغلبه بر روان اجتماعی انسان است، و یکی از وظایفِ روانشناسی رهایی، افشای فرضیاتی است که بعنوان عقل سلیم، از طرف به اصطلاح نخبه گان حکومتی به مردم معرفی می شوند تا عملکردهای سیستم سرکوبگر را عادی و طبیعی جلوه دهند.[i]

بطور نمونه رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، در اوایل سال ١٤٠٠ اعلام کرده بود که از هر ٣ نفر ایرانی یک نفر اختلالات روانی دارد و ریشه این اختلالات را نسبت داده بود به «ماشینی‌تر شدن جامعه، دوری از معنویت، تکانه‌های اقتصادی و تورم، چالش‌های اجتماعی، تغییر الگوی زیستی، دوری از نقش خانواده‌ها به عنوان لنگرگاه‌های عاطفی در مقابله با اختلالات اجتماعی، تکانه‌های روزمره استرس‌زا و افزایش استفاده از فضای مجازی.» [ii]   ولی او به هیچ وجه حرفی از سرکوب همه جانبۀ حکومتی، که در حقیقت ریشه اصلی این معضلات هست، نزده بود. او که بعدا حرف خود را در مورد آمار اختلالات روانی در ایران را تکذیب کرده بود، اینبار دروغ دیگری به مردم ایران تحویل داده و گفته بود: «بر اساس آنچه که از آمار تطبیقی ما با آمار جهانی مستفاد می شود مطلقا آمار بروز اختلالات روانپزشکی در جامعه ایرانی بیش از آمار جهانی نیست.»[iii]   این نمونه نشان می دهد که چطور در تحلیلی ابهام آفرین اول مردم تحت ستم مسئول بیماری خود معرفی می شوند و به این طریق به رنج آنان افزوده می شود، و بعد چگونه با دادن آمارهای ساختگی در جهت تحمیق و تحقیر آنان تلاش می شود.در هر دو صورت، در اینجا به واضح می توان دید که چگونه علم روانشناسی به وسیلۀ عاملین قدرت، در خدمت حاکمیت و هم صف با آن قرار می گیرد.  

و در همین جا است که روانشناسی رهائی، که من در گذشته به عنوان روانشناسی متعهد از آن نام برده ام، وظیفه خودش را آگاه سازی در جهتی می بینید که مردم تحت ستم بتوانند برای رسیدن به آزادی خود از منطق پژوهش بهره برداری کنند. و پس اعلام می دارد گفتمان روانشناسی ای که بیماری در فرد در جامعه تحت سلطه را عمده می کند و نقش ساختارهای سیاسی-اجتماعی-فرهنگی سرکوبگرانه در شکل گیری و بروز این بیماری را از نظر درو می دارد یا کم اهمیت جلوه می دهد، نقش کلیدی در ایجاد و حفظ ستم بر مردمان تحت سلطۀ آن جامعه دارد.  

روانشناسی رهایی، روان شناسی ای است که با تاکید بر نقش ساختارهای قدرت در شکل گیری زندگی روانی-اجتماعی افراد، روانشناسی کلاسیک را به نقد و چالش می کشد. به این معنی که روانشناسی رهایی مشوق و مروج گفت‌وگوی بین دانش و اقدام اجتماعی، و وحدت بین نظریه و عمل است، عملی که نظریه را تولید می کند و نظریه ای که به عمل می انجامد تا بتواند هم صف با مردمی قدم بردارد که با نابرابری، محرومیت، فقر، استعمارنو و خشونت روبرو هستند.

بُعد سیاسی روان‌شناسی رهایی به تعهد به جنبش ها و ائتلاف های اجتماعی و توسعه راهکارهای مناسب در مقابله با وضعیت موجود مربوط می شود. بُعد اخلاقی آن مربوط به تحقیق و افشای تاثیرات ستم، تبعیض، نژادپرستی، بیگانه هراسی، مردسالاری و نقض حقوق بشر است و بُعد معرفت‌شناختی یا نظریه دانشی آن به بحث با سایر نهادهای دانش و شیوه‌های انتقادی برای غنی‌سازی شیوه های مقاومت و رهایی مربوط می‌شود.

روانشناسی رهایی بر روی توسعه آگاهی مردم تحت ستم برای پی بردن به حقوق خود و دست به اقدام عملی در جهت احقاق این حقوق از یک طرف و درک ریشه‌ها، دلایل و چگونگی مدارا یا تسلیم و انقیاد خود از طرف دیگر تاکید می ورزد. این آگاهی گامی است در جهت شناسایی عوامل، شرایط و تصمیماتی که ما را از شرکت آزادانه در زندگی سیاسی باز می‌دارند و درنهایت از حقوق اولیه‌ای که برای ایجاد زندگی بر اساس اراده‌ای آزاد لازم است محروم می‌کنند. پس تاکید روانشناسی رهایی بر این است که نمی توان و نباید سطوح شخصی و سیاسی در زندگی اجتماعی انسان را از هم جدا دانست، و اینکه توسعۀ آگاهی آن روندی است که به ما کمک می کند تا بین موجودیت شخصی و سیاسی مان ارتباط برقرارکنیم و با استناد به تجربیات مشترکی که با یکدیگر داریم، زمینه‌های مشابه سرکوب و ستم وارد آمده بر خود را شناسایی کرده و برای مقابله با این ستم و سرکوب دست به عمل جمعی بزنیم.[iv]

روانشناسی رهایی روان‌شناس را نه به عنوان عضوی از گروه یا قشری ممتاز، بلکه عامل و مسئولی در خدمت، متحد و هم طراز ستم دیدگان یا تسهیل‌کننده‌ای که این گروه از مردم را همراهی می‌کند می بیند. من بحثم در مورد آسیب دیدگی زنان در ایران را از این دیدگاه ارئه می دهم.

روانشناسی رهایی، از ما می خواهد تا عوامل روانی را بعنوان محصول شرایط اجتماعی بررسی کنیم و درتحلیل و تعیین روش برخورد با این عوامل، آن ها را در چارچوبی تاریخی و در رابطه دیالکتیکی ای در نظر بگیریم که در آن افراد و نظام های موجود، ازخانواده تا حکومت تا نظم جهانی،  بر روی هم تاثیر می گذارند. روانشناسی رهایی تاکید دارد که برای داشتن سلامت روحی، ابتدا می بایست جامعه ای سالم داشت.

پس می توان نتیجه گرفت در جامعۀ تحت ستم، ریشه‌های زمینۀ احساسات منفی فردی مانند حقارت، درماندگی و از خودبیگانگی را در شرایط اجتماعی ناتوانی، تبعیض، نابرابری و اضمحلال فرهنگی-اجتماعیِ مرتبط با ظلم، ستم و سرکوب می‌توان یافت، زیرا سرکوب و ستم اجتماعی در «تمام» سطوح جامعه، بخصوص در سطوح ساختاری و بنیانی آن نفوذ دارد. پس اگر بطور کلی بخواهیم به شرایط ناشی از ظلم و ستم نگاه کنیم، می توانیم بگوئیم که نتیجه روانی ستم، تسلط، تسلیم و انقیادِ مداوم و پایدار، این است که مردمی که تحت ستم قرار دارند، در نهایت دیدگاهی تحقیرآمیز نسبت به خود، به عنوان افرادی که شایسته دستیابی به منابع همگانی موجود و حقوق برابر نیستد را درونی می کنند، زیرا چنان که فرانس فانون به ما یادآوری می کند، این شرایط، «تمام تاریخ و حیات روزانۀ فرد را مورد تجاوز قرار می دهد و به امید نابودی کاملِ فرد در او تغییر ایجاد می کند.» و هدف اصلی از این کار به تسلیم واداشتن و اعمال قدرت بر تمامیت جامعه است.

آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران

حفظ قدرت محور اصلی سرکوب است. قدرت در تمام روابط انسانی، در سطوح شخصی و روابط اجتماعی نفوذ می کند، و شرایط اجتماعی و تاریخی وعوامل ساختاری و شخصی بر آن تاثیر می گذارند. ما می توانیم نمونه های قابل مشاهده ای از اعمال قدرت یا خشونت ساختاری را به آسانی در زندگی زنان در ایران ببینیم. از قوانین شرعی وقضایی گرفته تا مناسبات خانوادگی و رفتار اجتماعی در کوچه و بازار، ازجوک های جنسیتی گرفته تا دست کم گرفتن ستم وارده بر آن ها. خشونت علیه زنان هسته اصلی سرکوب وابزار برای فرو دست نگه داشتن آن ها و در خدمت بسط و تضمین تسلط یک بخش از جامعه بر بخشی دیگر، در تمامی عرصه های اجتماعی  و بر اساس مناسبات طبقاتی است. برای همین هم این خشونت را نمی توان صرفا با تعاریف «خشونتگری مردان» و «خشونت پذیری زنان»  توضیح داد.

تحقیقات بسیاری در سراسر جهان از جمله به وسیله سازمان بهداشت جهانی نشان می دهند که افزایش میزان افسردگی ارتباط مستقیمی با نابرابری های اجتماعی و فقر دارد. با توجه به این مسئله، میزان بالایی از افسردگی را می توان در کشورهایی دید که نابرابری و فقر در آنها در مدارج بالایی وجود دارند. ایران از جمله جوامعی است که در آن نابرابری طبقاتی بیداد می کند.  فقر زنان با نا امنی سکونتی و عدم برخورداری از رفاه زیستی از جمله وسائل گرمایی و نا امنی غذایی و نگرانی برای امنیت کودکان شان همراه است. این محرومیت های ناشی از فقر برای زنان استرس مداوم ایجاد میکند و در تلاقی با دیگر ظلم ها، از جمله تبعیض جنسیتی، قوانین ضد زن، و محرومیت های دیگر اجتماعی، اثرات فقر عمیق تر می شود.

بررسی انتزاعی اثرات آسیب دیدگی ناشی از خشونت علیه زنان ماهیت نامرئی برخی از اثرات این خشونت را روشن می کند.  اثراتی که نه فقط در زنان خودشان را نشان می دهند، بلکه بر زندگی و رشد شخصیت و درجه اعتماد به نفس کودکان آنان نیز تاثیر می گذارند. بطور نمونه ما ممکن است اثراتی مانند ترس مزمن، از جمله ترس از خانه بیرون آمدن، یاس، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، افسردگی، امراض و دردهای جسمی، عدم باور در توانایی انجام کار، عدم باور به قابلیت حفظ و حمایت از خود و کودکان خود، حس تحقیر شدگی، تمرکز بر کمبود های شخصی، عدم تحرک در جهت پیشرفت (آموختن ناتوانی)، عدم قدرت تصمیم گیری، بروز حس بی اعتمادی در روابط میان-فردی، و پذیرش و تمکین در مقابل هرگونه بی حقوقی از نظر اجتماعی را به عنوان اثرات روانی آسیب دیدگی از خشونت علیه زنان به آسانی تشخیص ندهیم یا این اثرات را به حساب عوامل فرهنگی و دینامیزم خانوادگی بگذاریم و بپذیریم. پرخاشجوئی و عصبانیت، بی خوابی، کابوس، اختلال در اشتها، خودزنی و در نهایت خودکشی که پی آمد های دیگر این آسیب دیدگی هستند شاید برای ما قابل تشخیص تر باشند.

این عوارض را می توان در افرادی که دچار آسیب دیدگی روانی هستند هم مشاهده کرد. در علم روانشناسی بحث «آسیب‌دیدگی» یا «ضربه روانی» زمانی مطرح می‌ شود که از اختلالاتی حرف می زنیم که بر اثر «یک» حادثۀ ناگوار، در احساسات، توانایی ها، روابط و دیدگاه های فرد نسبت به خود و به دنیای پیرامونش بوجود آمده. این حادثه، بنا به تعریف، «غیرقابل پیش‌بینی” است و شدت آن بیش از حدِ متعارف فشارها و نگرانی‌های زندگی روزمره آن فرد بوده است.

اما بررسی آسیب‌دیدگی روانی زنان نمی‌تواند به تنهایی گویای آثار آسیب‌دیدگی در فرد واجتماعی باشد که سرکوب و روابط غیرانسانی ناشی از آن را متحمل می‌شوند. برای بیان، توضیح و درمان عمق تاثیرات مناسبات بیمار روزمره و حوادث پی‌در‌پی، ناگوار و نهادینه شده ای که در بطن سرکوب جاسازی شده اند، تعریف آسیب دیدگی روانی توضیحی ناکامل و تقلیل گرایانه است، و با اینکه زنان به عنوان یکی از گروه های تحت ستم در جامعه ایران هدف اصلی شرایط سرکوب هستند و متحمل آسیب دیدگی روانی می شوند، ما نمی توانیم در تحلیل این شرایط، سرکوب زنان را جدا از کل جامعه تحت ستم ببینیم و به دنبال بیماری در زنان بگردیم.

به عبارت دیگر، می بایست آسیب دیدگی روانی زنان را جرئی از آسیب دیدگی اجتماعی ارزیابی کرد. آسیب دیدگی ای که نتيجه رویدادهای پي‌در‌پي و مداوم فاجعه باری است كه «پيش‌بيني شده» هستند، زیرا سيستم حاكم آن ها را، به واسطۀ قوانین و سیاست گزاری هایش، «برنامه‌ريزی» و «بطور هدفمند و منظم بر جامعه تحميل می کند!» پس، آسیب دیدگی اجتماعی آسیب دیدگی ای است که در نتيجۀ برخورد طبيعي افراد با روابطي حاصل می شود كه بر اساس شرايط غير انساني و «ناشي از استبداد حكمفرما» و سرکوب و ستم بر جامعه تحمیل می شوند. بنابراين، این نوع آسیب دیدگی متعلق به يك وضعيت طبیعی غیر طبیعی یا وضعیت غیر طبيعيِ ای است که به مرور زمان طبيعي جلوه داده شده است؛ این آسیب دیدگی متعلق به وضعیتی است که فشار و نابرابری و سرکوب از ویژگی های اصلی آن هستند. وضعیتی که افراد درتطبیق دادن خود با آن مشخصه هایی را پرورش می دهند که آن ها را مایل به رفتاری می کند که «باید داشته باشد،» یعنی واکنش هایی طبيعي نسبت به شرايطي كه ساختۀ دست سيستمی سرکوبگر است و جزيي از زندگي طبيعي انسان ها نيستند و نبايد باشند. یکی از مخربترین ویژگی های این وضعیت غیرطبيعيِ طبيعي شده این است که در روند اعمال فشار و خشونت، پارامترهایی اعلام نشده بی صدا درونی و جزئی از فرهنگ غالب می شوند.

سخن آخر

روانشناسی مانند هرعلم دیگری، بسته به اینکه در خدمت کدام طبقه اجتماعی قرار دارد می تواند در جهت منافع یا علیه منافع مردم تحت ستم به کار گرفته شود. برای مثال می توان به جرات گفت که روانشناسی ای که در بطن سرکوب، تبعیض و روابط مردسالارانۀ زن ستیز، در ایران، عمدا یا سهوا، افراد را تشویق به مدارا با وضعیت موجود می سازد، هم صف با قدرت حاکم قدم بر می دارد.

وقتی انزوا، گسست و چندپارگی اجتماعی جزءِ ذات و از پی آمدهای آسیب زای سرکوب هستند، برای درمان آسیب‌دیدگی‌ اجتماعی، اولین قدم به سوی بهبودی فرد و جامعه آسیب دیده پایان بخشیدن به سرکوب است. برای پایان بخشیدن به سرکوب، راهی وجود ندارد جز یک مشارکت جمعی. آزادی، وضعیتی است که مستلزم ایجاد روابط میان-فردی و مرتبط بودن افراد با یکدیگر است. روابط میان-فردی، روابط گروهی و اجتماعی و فعالیت هایی که در جهت همبستگی و اتحاد اجتماعی انجام می گیرند، نمونه‌هایی از فرآیندهایی هستند که برای تغییر سیسستم سرکوب اجتماعی-سیاسی و ساختار اقتصادیِ فقر-گسترِ سرمایه داری لازم اند.

راه برای تغییر شرایطی که منجر به آسیب دیدگی اجتماعی زنان می شود روشن است: تلاش در جهت تخریب و تغییرمناسبات نابرابراجتماعی از جمله مزد برابر با مردان در مقابل کار برابر؛ استانداردهای ایمنی کار؛ افزایش فرصت ها برای تحصیل؛ کار با حقوق و فعالیت های اجتماعی معنادار؛ حق حضانت فرزند؛ حق در انتخاب جدایی و طلاق؛ حق سفر بدون اجازه همسر؛ کاهش کنترل دیگران بر زندگی شخصی آن ها؛ حق برخورداری از کنترل بر جسم و جان خود؛ عدم تنبیه در برابر تجربه جنسی؛ حق برابر در دریافت ارث؛ آزادی در انتخاب دوستان، همراهان و همسران.

تجربۀ عینی بیش از چهار دهه مبارزه برای حقوق اولیه خود به زنان ایرانی ثابت کرده است که دستیابی به این راه حل ها تحت سلطۀ رژیم جمهوری اسلامی و قوانین زن ستیز آن غیرممکن است. برای دیدن نوری در انتهای تونل کاملاً سیاه، محدود و جنسیتی موجود، نوری که هر چند کوچک به نظر می آید، سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی قدم اول است. زنان در مشارکت با یکدیگر و در مشارکت با دیگر گروه های تحت ستم است که می توانند به وضعیت موجود پایان دهند، و رهائی آن ها از قید جامعه ای مردسالار و تبعیض آمیز تنها بر اساس اراده هائی آگاه، مصمم و سازمان یافته و پیشرو برعلیه مناسبات مسلط جاری ممکن است. 


[i] نورایمان قهاری( 2014). روانشناسی سرکوب و اهمیت بررسی نقش قهرمان در جامعه تحت سلطه

https://tinyurl.com/2a6jf6ur

[ii] پیش‌بینی می‌شود از هر ۳ ایرانی یک نفر اختلال روانی دارد! توئیتر فارسی: دلیلش «آخوند» و جمهوری اسلامی است

[iii] واکنش زالی به خبر از هر سه ایرانی یک نفر دچار اختلال روانی است  https://tinyurl.com/3vzy6uph

[iv] نورایمان قهاری( 2017). جنگ روانی و فراموشی تاریخی دو عامل کلیدی در سرکوب جامعه

https://tinyurl.com/2kf8trnu

این نوشته در سخنرانی ارسال شده و با , , , , , , , , , , , , , , , برچسب‌گذاری شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s