تحقق عدالت و بازیابی صدای خود: بحثی پیرامون دادخواهی از منظر روانشناسی رهایی

شنبه ٢٦شهریور ١٤٠٢ ، مصادف با ١٧ سپتامبر ٢٠٢٣

به یاد عاشق ترین زندگان دهه شصت

سخنرانی در اتاق بذرهای ماندگار

امروز که برای یادآوری و گرامیداشت مقاومت و ازخودگذشتگی مبارزین دهه‌ی شصت گرد هم آمده‌ایم، درست یک روز بعد از سالگرد قتل حکومتی ژینا امینی، مهسای مردم، که قتل او جرقه ای شد برای جنبش کنونی، هستیم.  برای بسیاری از آنهایی که دوران خونین دهه شصت را به یاد دارند، صحنه‌ها و روایات مبارزه و مقاومت مردم و تصاویر و روایات خشونت از سوی حاکمیت در خیزش کنونی یادآور خاطرات جنگ نابرابر میان مبارزین از جان گذشته‌ی دهه‌ی شصت و رژیم نوپای جمهوری اسلامی در آن دهه است. دهه ای که در آن بسیاری از مبارزین در سکوت و بی‌خبری جامعه، و بی اعتنایی جامعه ی جهانی، زندانی، شکنجه، و اعدام شده و بسیاری از آن‌ها در گورهای جمعی بی‌نام و نشان و گاهی در پشت حیاط خانه‌ی پدر و مادر به خاک سپرده شدند.

در اینجا درود می فرستم به خاطره ی همه ی مبارزین از جان گذشته راه آزادی و برابری از سعید سلطانپور تا محسن شکاری و مجیدرضا رهنورد، از ستار بهشتی و فرزاد کمانگر تا محمد حسینی، و بقیه ی جانباختگان راه آزادی و برابری، مانند روح انگیز دهقانی و زهرا بهکیش تا یلدا آقافضلی و از نژلا قاسملو تا نیکا شاکرمی و آیلار حقی.

وظیفه‌ی ویژه‌ی سرکوب سیاسی از بین بردن صدای افراد و پیوندهای اجتماعی آنان است، فلج کردن مشارکت و توانمندی افراد و در نهایت تغییر فرهنگ جامعه به فرهنگ سکوت و حفظ بقای فردی برای تسلط یافتن کامل بر آن. خشونت سرکوبگرانه اما تا آنجایی موثر است که از راه ایجاد ترس رفتار افراد را برای مدتی مهار ‌می کند. به عبارت دیگر، هر کجا که سرکوب هست، مقاومت هم وجود دارد و زمانی که مردم تحت ستم به آگاهی دست پیدا ‌کنند، علیه وضعیت موجود به حرکت در می‌آیند، و در این پروسه‌ی حرکت صدای خود شان را هم باز می‌یابند.

در این روند مقاومت و سرکوب جا‌ن‌های زیادی فدا و ربوده می‌شوند، و برای همین وقتی حاکمیت دست به جنایت می‌زند، دادخواهی به عنوان جزئی از مجموعه راه‌حل‌های لازم در نظر گرفته می شود، در جهت بازسازی حس عدالت در بازماندگان این جنایات و همینطورحرکت به سوی بازسازی جامعه‌ای که خشونت و سرکوب سیاسی را از سر گذرانده است.   دادخواهی تلاشی‌ست برای کشف حقیقت و برقراری عدالت. دادخواهی یک پروسه‌ تاریخی‌ست، که نقطه آغازش در همان زمانی قرار دارد که جنایت اتفاق می‌افتد و مقاومت در برابر آن آغاز می‌شود.

در مرکز هر جنبش دادخواهی، جان‌بدربردگان، جانباختگان و خانواده‌های آنان قرار دارند، و در هر روند دادخواهی معمولا این پرسش‌های ابتدایی مطرح می‌شوند: چه کسی باید تنبیه شود؟  کدام نهاد این مهم را بدست خواهد گرفت یا برآن نظارت خواهد داشت؟ براساس کدام پارامترها و قوانین این کار انجام خواهد گرفت و کِی؟ برای جان‌بدربردگان، جانباختگان و خانواده‌های آنان چه باید کرد؟به عبارت دیگر، یک پرسش اساسی دادخواهی این است: چه کسانی تاوان بی‌عدالتی‌های گذشته و حال را خواهند داد؟ و چگونه؟

حافظه تاریخی، کشف حقیقت و رسمیت یافتن جنایات، تعقیب کیفری، عدالت ترمیمی و آشتی و عدالت انتقالی و جبران خسارت معمولا مباحثی هستند که در پروسه‌ی دادخواهی مطرح می‌شوند، و بسته به شرایط هر جامعه و تجربیاتش از سرکوب، شکل متفاوتی به خودشان می گیرند.

نوشته‌شده در سخنرانی, شنیداری | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

تحقق عدالت و بازیابی صدای خود: بحثی پیرامون دادخواهی از منظر روانشناسی رهایی

شنبه ٢٦شهریور ١٤٠٢ ، مصادف با ١٧ سپتامبر ٢٠٢٣

به یاد عاشق ترین زندگان دهه ی شصت

سخنرانی در اتاق بذرهای ماندگار

سلام می کنم به همگی شما که اینجا هستید و ممنونم از برگزارکنندگان این برنامه که این موقعیتِ خیلی مهمرا فراهم کردند تا ما یاد  جانباختگان و قتل عام‌شدگان دهه‌ی شصت را گرامی بداریم  وممنونم که به من هم فرصتی دادید که در اینجا صحبتی داشته باشم.

باید اذعان کنم که بعد از حرف های محمد هوشی و در لحظاتی که سرکوب هم اکنون در سراسر ایران به خشنوت بار ترین شکل در حال وقوع است، حرف زدن در یک اتاق مجازی آسان نیست برای من، و اما البته به اینکار خواهم پرداخت.

امروز که برای یادآوری و گرامیداشت مقاومت و ازخودگذشتگی مبارزین دهه‌ی شصت گرد هم آمده‌ایم، درست یک روز بعد از سالگرد قتل حکومتی ژینا امینی، مهسای مردم، که قتل او جرقه ای شد برای جنبش کنونی، هستیم.  برای بسیاری از آنهایی که دوران خونین دهه شصت را به یاد دارند، صحنه‌ها و روایات مبارزه و مقاومت مردم و تصاویر و روایات خشونت از سوی حاکمیت در خیزش کنونی یادآور خاطرات جنگ نابرابر میان مبارزین از جان گذشته‌ی دهه‌ی شصت و رژیم نوپای جمهوری اسلامی در آن دهه است. دهه ای که در آن بسیاری از مبارزین در سکوت و بی‌خبری جامعه، و بی اعتنایی جامعه ی جهانی، زندانی، شکنجه، و اعدام شده و بسیاری از آن‌ها در گورهای جمعی بی‌نام و نشان و گاهی در پشت حیاط خانه‌ی پدر و مادر به خاک سپرده شدند.

در اینجا درود می فرستم به خاطره ی همه ی مبارزین از جان گذشته راه آزادی و برابری از سعید سلطانپور تا محسن شکاری و مجیدرضا رهنورد، از ستار بهشتی و فرزاد کمانگر تا محمد حسینی، و بقیه ی جانباختگان راه آزادی و برابری، مانند روح انگیز دهقانی و زهرا بهکیش تا یلدا آقافضلی و از نژلا قاسملو تا نیکا شاکرمی و آیلار حقی.

امروز قصد دارم که به اهمیت مسئله‌ی دادخواهی از دیدگاه روانشناسی رهایی بپردازم.  پرداختن به این موضوع و از این دیدگاه، در این برهه از زمان از این جهت مهم است که نه تنها از جنگ روانی، همانطور که محمد هوشی هم به آن اشاره داشت، همواره برای تحمیق و سرکوب مردمی که در پی آزادی و برابری اند به شیوه های مختلف استفاده شده و می شود، بلکه هم اکنون رژیم جمهوری اسلامی، به طریقی دهشتناک از حرفه و دانش روانشناسی برای شکنجه و تنبیه مبارزین و مخالفین خودش دارد استفاده می کند.

اما در ابتدا و قبل ازاینکه صحبت‌هایم را ادامه بدهم، و با اینکه ما در ابتدای این برنامه یک بار این کار را انجام دادیم، من از شما تقاضا دارم که به احترام یاد، دلاوری‌ها، از خودگذشتگی ها و آرمان‌های جانباختگان دهه‌ی شصت، که نام شان به اندازه کافی برده نمی‌شود، برای مبارزه‌ی بی‌دریغ خانواده‌های آنان برای دادخواهی، و صلابت مادران و پدران خاوران، با هم یک دقیقه سکوت کنیم، و از آنجایی که این برنامه در فضای مجازی انجام می‌گیرد، دراین یک دقیقه، هر کدام از ما که مایل هستیم، نام رفقای خود، عزیزان، خانواده‌ها، و دوستانی که توسط جمهوری اسلامی در آن دهه به قتل رسیدند یا ناپدید شدند را در قسمت تکست‌ها بیاوریم.  ممنونم

بیشتر بخوانید: تحقق عدالت و بازیابی صدای خود: بحثی پیرامون دادخواهی از منظر روانشناسی رهایی

سپاسگزارم…. خشونت دولتی را فاجعه‌ای سیاسی-اجتماعی و پرهزینه‌ترین وضعیت حاکم بر یک جامعه نامیده‌اند. با اینکه همواره تلاش زیادی شده تا مبارزه در دهه‌ی شصت را غیرمرتبط با وضعیت کنونی جامعه معرفی کنند، همان‌طوری که بارها در گذشته گفته‌ایم، و من هم به آن اشاره داشته ام، شرایط  اسف‌بار جامعه‌ی امروز ایران را نمی‌شود از سرکوب فاجعه باری که در دهه‌ی شصت جامعه ما را در ترس و سکوت فرو برد جدا کرد و در یک امتداد ندید.

تحقیقات زیادی در مورد تاثیرات منفی سرکوب انجام شده اند. این تحقیقات بارها و بارها نشان داده‌اند که پی‌آمدهای خشونت سیاسی وسعتی دارند به شعاع تمام موجودیت اجتماعی- روانی و فرهنگی افراد و جوامع تحت ستم، و به پهنا و عمق فقر و ناتوانی در تامین امرار معاشی، که ناشی از خشونت ساختاری و شکاف طبقاتی ست.

سرکوب در سطوح فردی و گروهی عمل می‌کند و افراد برای حفظ بقای خود به طرق مختلف با آن سازگار می‌شوند و در این روند سازگاری، ناتوانی را می‌آموزند. کشتار خونین دهه شصت و متلاشی ساختن بنیاد زندگی ده‌ها هزار مبارز و خانواده‌های آنان به خودی خود فاجعه‌ای نابخشودنی‌ست. اماپی آمدهای این فاجعه تنها در کشتار و قتل عام و سرکوب خونین آن فعالین وهواداران گروه‌های سیاسی و از هم پاشیدن شالوده‌ی خانواده‌های آن‌ها خلاصه نمی‌شود.

تاثیرات و هزینه‌ی هنگفت این کشتار خونین برای مردم ما همان خلأیی بود که در پی  سرکوب صداهای مخالف، منتقد و دگراندیش شکل گرفت و بواسطه‌ی آن رژیم توانست چهل سال تحقیر، تحمیق، غارت، تبعیض و نابرابری، اضمحلال فرهنگی و از خود بیگانگی، حذف هویت‌های ملی و فرهنگی، درونی‌سازی هویت گروهی منفی و عزت نفس پایین، اندوه و ناامیدی، تخریب روش‌مند پیوندها و حس تعلق فرد به جامعه، و سرکوبِ سیستماتیک صدا و معنا  را هر چه بیشتر بر کشور حاکم کند.

با این حال، جزئیات فاجعه‌ی کشتار سیاسی دهه‌ی شصت و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان شصت و هفت و اهمیت درک پی‌آمدهای حذف فیزیکی تشکلات سیاسی در آن دهه سال‌هاست که از نظر همگان پنهان مانده، و در نتیجه، جنبش کنونی را، به نوعی، دستخوش جدایی و عدم همبستگی با نسل پیشین مبارزین و پراکندگی و عدم تشکل‌یابی کرده، که  امری لازم در مبارزه برای آزادی و برابری ا‌ست. از این گذشته همواره، و هنوز هم، سعی می‌شود تا سرکوب خونین دهه شصت از تاریخ سیاسی ما حذف شود و در تلاشی گمراه کننده و بزهکارانه، حق دادخواهی خانواده‌های مبارزین آن دهه توسط اهرم‌های ارتجاع گذشته و حال به زیر سوال برده می‌شود. اما واقعیت این است که هر گونه دادخواهی، که به ثمر رساندن آن تنها پس از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی میسر است، می‌بایست سرکوب و کشتار سیاسی دهه شصت را در دستور کار خودش داشته باشد. به عبارت دیگر، «هر گونه مبارزه راستین برای آزادی و عدالت ماهیتا نمی‌تواند کشتار و سرکوب خونین دهه‌ی شصت و پاسخگویی و مجازات آمرین و عاملین  آن کشتار را نادیده بگیرد و نامربوط و بی‌اهمیت به حساب آورد.»

دادخواهی

وظیفه‌ی ویژه‌ی سرکوب سیاسی از بین بردن صدای افراد و پیوندهای اجتماعی آنان است، فلج کردن مشارکت و توانمندی افراد و در نهایت تغییر فرهنگ جامعه به فرهنگ سکوت و حفظ بقای فردی برای تسلط یافتن کامل بر آن. خشونت سرکوبگرانه اما تا آنجایی موثر است که از راه ایجاد ترس رفتار افراد را برای مدتی مهار ‌می کند. به عبارت دیگر، هر کجا که سرکوب هست، مقاومت هم وجود دارد و زمانی که مردم تحت ستم به آگاهی دست پیدا ‌کنند، علیه وضعیت موجود به حرکت در می‌آیند، و در این پروسه‌ی حرکت صدای خود شان را هم باز می‌یابند.

در این روند مقاومت و سرکوب جا‌ن‌های زیادی فدا و ربوده می‌شوند، و برای همین وقتی حاکمیت دست به جنایت می‌زند، دادخواهی به عنوان جزئی از مجموعه راه‌حل‌های لازم در نظر گرفته می شود، در جهت بازسازی حس عدالت در بازماندگان این جنایات و همینطورحرکت به سوی بازسازی جامعه‌ای که خشونت و سرکوب سیاسی را از سر گذرانده است.   دادخواهی تلاشی‌ست برای کشف حقیقت و برقراری عدالت. دادخواهی یک پروسه‌ تاریخی‌ست، که نقطه آغازش در همان زمانی قرار دارد که جنایت اتفاق می‌افتد و مقاومت در برابر آن آغاز می‌شود.

در مرکز هر جنبش دادخواهی، جان‌بدربردگان، جانباختگان و خانواده‌های آنان قرار دارند، و در هر روند دادخواهی معمولا این پرسش‌های ابتدایی مطرح می‌شوند: چه کسی باید تنبیه شود؟  کدام نهاد این مهم را بدست خواهد گرفت یا برآن نظارت خواهد داشت؟ براساس کدام پارامترها و قوانین این کار انجام خواهد گرفت و کِی؟ برای جان‌بدربردگان، جانباختگان و خانواده‌های آنان چه باید کرد؟به عبارت دیگر، یک پرسش اساسی دادخواهی این است: چه کسانی تاوان بی‌عدالتی‌های گذشته و حال را خواهند داد؟ و چگونه؟

حافظه تاریخی، کشف حقیقت و رسمیت یافتن جنایات، تعقیب کیفری، عدالت ترمیمی و آشتی و عدالت انتقالی و جبران خسارت معمولا مباحثی هستند که در پروسه‌ی دادخواهی مطرح می‌شوند، و بسته به شرایط هر جامعه و تجربیاتش از سرکوب، شکل متفاوتی به خودشان می گیرند.

حافظه تاریخی

زنده نگه داشتن خاطرات جمعی از سرکوب، هسته اصلی حافظه تاریخی است. حافظه تاریخی به صورت فردی و مشترک پایه ی هویتی جمعی است که یادآور و حافظ خاطره‌ی جانباختگان و بازماندگان خشونت سیاسی است. یادآوری و نگهداری از این خاطرات اجازه می‌دهد تا حقانیت مبارزه ی جانبدربردگان برای حقوق انسان‌ها و برقراری عدالت بازسازی شود. حفاظت از حافظه تاریخی بازسازی نام جان‌بدربردگان و خانواده‌های آنان را‌ میسر می‌سازد،  و به این وسیله اعتبار و شرف آنان را دوباره به اثبات می‌رساند تا جامعه بتواند بطور همگانی به سوی ترمیم و بازسازی خود قدم بردارد. همچنین، حافظه تاریخی، برای حمایت از نسل‌های آینده، افراد و نهادهایی را که دست به نقض حقوق بشر و جنایت علیه بشریت زده‌اند مسئول می‌د‌اند و خواهان پاسخگویی آن‌ها می‌شود.

بعد از وقوع هر جنایت دولتی، می‌توانیم انتظار داشته باشیم که شاهد نوسان باشیم بین تلاش برای بازسازی حافظه تاریخی و تحقق عدالت از طرف جان‌بدربردگان و بازماندگان از یک طرف، و تحمیل سیاست رسمی فراموشی از طرف اهرم‌های قدرت از سوی دیگر، تحت عنوان بخشش.   برای نمونه، از آنجایی که علاوه بر به ثبت رساندن خاطرات کشتار دولتی، ثبت علائم آسیب‌دیدگی در جان‌بدربردگان و بازماندگان سرکوب و کشتار بخودی خود اعلام جرمی ست علیه آمرین و عاملین جنایات، کتمان روایات جان‌بدربردگان و بازماندگان و به زیر سوال بردن صحت خاطرات آنان به کار اصلی مجرمین و حامیانشان تبدیل می‌شود. برای همین است که به ثبت رساندن خاطرات سرکوب یکی از مهم‌ترین قدم‌ها در جهت بازیافتن صدای خود و بازسازی حس عدالت است.

حفاظت از حافظه تاریخی از راه به ثبت رساندن روایات حرکتی‌ست در جهت دادخواهی که حتی در زمان حیات یک رژیم می‌تواند شروع شود و جریان داشته باشد. می‌توان با در میان گذاشتن روایت شخصی خود از سرکوب با دیگران، ضمن رسمیت بخشیدن به پذیرش جرمی که وقوع یافته، به ایجاد روایات منسجم جمعی کمک کرد تا قطعات ازهم گسسته تجربه یک نسل، یا نسل‌های متعددِ سرکوب شده، به هم متصل شده و خاطرات مشابه و در عین حال متفاوت از فجایع مشترک بازسازی و ثبت شوند. با بازیابی صدای خود و بیرون آمدن از جایگاه نامرئی بودن، افراد می‌توانند تمرکزشان را بر روی رشد توانمندی فردی خود و جامعه قرار دهند و روابط مشترکی ایجاد کنند که به  (ترمیم و بهبودی افراد) و اهداف آن ها در جهت آزادسازی جامعه کمک کند.

دادگاه: کشف حقیقت و رسمیت یافتن جنایات

برگزاری دادگاه و محاکمه‌ی آمرین و عاملین کشتار به عنوان بخشی از پروسه‌ی دادخواهی،  تنها بعد از سرنگونی یک رژیم تبهکار انجام‌پذیر است. برگزاری دادگاه راهی‌ست برای کشف حقیقت و رسمیت یافتن جنایات، با اینکه ممکن است حتی با محاکمه مجرمین، درد شخصی بازماندگان هرگز التیام  نیابد.   دررابطه با جنایات دولتی و در چارچوب نقض حقوق بشر، کشف حقیقت اغلب برقراری حداقل نیمی از عدالت به حساب می‌آید.

کشف حقیقت دررابطه با جنایات دولتی وقتی میسر می‌شود که بازماندگان بدانند بستگان‌شان چرا و چگونه، در چه زمانی، به فرمان چه کسانی و توسط چه افرادی به قتل رسیده‌اند. بدانند که عزیزان‌شان در کجا به خاک سپرده شده‌اند، و بدانند که آنان در آخرین لحظات زندگی خود چه از سر گذرانده اند.   جزئی از کشف حقیقت پی بردن به این است که هویت افراد به خاک سپرده شده در گورهای جمعی یا گورهای بی‌نام و نشان شناسایی شده و پیکرهای به جا مانده، با حفظ احترامات فرهنگی و اخلاقی در مقابل خانواده‌ها، تحت آزمایشات پزشکی قانونی، از جمله آزمایش دی ان ای قرار گیرند.    اما همه‌ی این‌ها مستلزم این است که مجرمین به تعهدی برای گفتن حقیقت، بدون لاپوشانی و فرار از پرداختن به تمامی حقیقت تن دهند. رسمیت یافتن جنایات وقتی انجام می‌پذیرد که افراد و نهادهایی که دست‌هایشان به خون آلوده است محاکمه و مجازات شوند.

عدالت ترمیمی و آشتی و عدالت انتقالی

عدالت ترمیمی و آشتی دو مفهومی هستند که اغلب با هم در زمینه‌ی حل کشمکش و ایجاد صلح استفاده می‌شوند. عدالت ترمیمی فرایندی است که به جای مجازاتِ مجرم، بر ترمیم آسیبِ ناشی از جرم یا درگیری  تمرکز دارد.  ازطرف دیگر، آشتی فرایندی است برای احیای روابط دوستانه بین دو طرف،  و مشارکت هر دو طرف، و تمایل به بخشش و فراموش کردن شکایات گذشته. این پروسه شامل گرد هم آوردن جان‌بدربردگان و بازماندگان خشونت، مجرمین و جامعه برای بحث در مورد آسیب وارده و یافتن راه‌هایی برای ترمیم آن است.

عدالت انتقالی چارچوبی است که به دنبال رسیدگی به نقض حقوق بشر است که در گذشته رخ داده است. هدف آن ارائه‌ی پاسخگویی برای تخلفات و ترویج آشتی بین قربانیان و مجرمان است. هر دو گفتمان عدالت ترمیمی و عدالت انتقالی از ارزش‌های مشابهی برخوردارند، مانند کشف حقیقت، مسئولیت پذیری، جبران خسارت، آشتی و حل مناقشه؛ واین فرایندها همه مستلزم اعتراف به جنایات گذشته، طلب بخشش از طرف مجرمین، و تلاش برای آینده‌ای مشترک هستند. در چارچوب یک رژیم سرکوبگر، وقتی اصلاحات بی معنی ست، وقتی جانیان حکومتی حاضر به اعتراف به جنایات خود نیستند، وقتی زندان و شکنجه، اعدام و قتل در دستور کار هر روزشان است، دستیابی به آشتی نه تنها امکان پذیر نیست بلکه حتی تشویق به آن، در جهت تبلیغ بی حسی اجتماعی و تشویق به فراموشی سیاسی ست، و در نهایت جامعه را محکوم می کند تا کشتارهایی مشابه را دوباره تجربه کند.

روانشناسی رهایی و دادخواهی

روانشناسی رهایی و دادخواهی دو مقوله‌ی مستقل از هم هستند.  وجه مشترک این دو در این است که یکی از اهداف هر دو فراهم آوردن راهی برای توانمندسازی افراد و جوامع  تحت ستم از طریق بازسازی صدای آن‌هاست، در فرایند تحقق و دست‌یابی به عدالت.  روانشناسی رهایی مبلغ و پشتیبان دادخواهی‌ ست؛ دادخواهی ای که تنها پس از سرنگونی رژیم جمهورس اسلامی در ایران قابل اجرا است.

روانشناسی رهایی از ما می‌خواهد تا عوامل روانی را به عنوان محصول شرایط اجتماعی بررسی کنیم و در تحلیل و تعیین روش برخورد با این عوامل، آن‌ها را در چارچوبی تاریخی و در رابطه‌ای دیالکتیکی در نظر بگیریم که درآن افراد و نظام های موجود، از خانواده تا حکومت تا نظم جهانی، بر روی هم تاثیر می‌گذارند.   بنابراین، روانشناسی رهایی، روانشناسی‌ای است که هم‌صف با مردمی قدم برمی‌دارد که با نابرابری، محرومیت، فقر، استبداد، سرکوب و خشونت روبرو هستند. سه بعد سیاسی، اخلاقی و نظریه علمی این روانشناسی به ترتیب مربوط اند به تعهد به جنبش‌های اجتماعی و توسعه راهکارهای مناسب در مقابله با وضعیت موجود؛ تحقیق و افشای تاثیرات ستم، تبعیض، نژادپرستی، بیگانه هراسی، مردسالاری و نقض حقوق بشر؛ و  گفتگو با سایر نهادهای علمی برای غنی‌سازی شیوه‌های مقاومت و رهایی.

روانشناسی رهایی روانشناسی‌ای ست که بر نقش ساختارهای قدرت در شکل‌گیری زندگی روانی-اجتماعی افراد تاکید دارد، و همچنین تاکیدش بر لزوم توسعه آگاهی مردم تحت ستم برای پی بردن به حقوق خود و دست زدن به اقدامی عملی در جهت احقاق این حقوق از یک طرف، و درک ریشه‌ها، دلایل و چگونگی مدارا یا تسلیم و انقیاد خود از طرف دیگر است.

گفتمان بخشش و فراموشی

از آنجایی که یکی از وظایف روانشناسی رهایی افشای عملیات جنگ روانی ست، یا به عبارت دیگر، افشای فرضیاتی ست که به عنوان عقل سلیم، از جانب به اصطلاح نخبگان به مردم معرفی می شوند تا عملکردهای سیستمی سرکوبگر را عادی و طبیعی جلوه دهند،  نمونه ای  بیان می کنم تا نشان بدهم چگونه نیروهای فکری رژیم جمهوری به توجیه عدم دادخواهی می پردازند تا جانیان، آمرین و عامین جنایات رو از زیر ضرب و مجازات کیفری خارج کنند.    چندسال پیش، فکر می کنم سال ٢٠١٢ بود، یکی از نظریه‌پردازان دینی، که استاد فلسفه و دین در خارج از ایران است، یک سخنرانی کرده بود که تیترش بخشش و خشم اخلاقی و یا یک همچین چیزی بود.

او در حرف‌هایش زیرکانه گفته بود که (من سعی میکنم در اینجا چیزهایی که او عنوان کرده بود را مشخص کنم، یعنی لغات من نیستند، واژگان من نیستند) او از لغت «بخشایش» استفاده کرده بود، زیرکانه از «بخشایش» استفاده کرده بود و گفته بود که «بخشایش» را در هر موردی مجاز نمی‌شمارد و «اجازۀ» «خشم اخلاقی» را ، لغات او، به «قربانیان» ، واژه ای که او استفاده کرده بود، می‌دهد. پس گفته بود: «بخشایش» را در هر موردی مجاز نمی‌شمارد و «اجازۀ» «خشم اخلاقی» را به «قربانیان» می‌دهد.او در سراسر سخنرانی خود از واژه‌ی قربانی استفاده کرده بود تا بتواند، ضمن تفکیک  به اصطلاح «قربانیان» از عناصر فعال مبارز و ضدرژیم، این نتیجه‌گیری را ارائه دهد که:  به قول او: «قربانیان دستشان کوتاه است. نیروهای سرنگونی‌طلب بر آنان غلبه کرده‌اند….بسیار مستعدند به روایت هیولاآفرینی تن دهند و تصویری از تجاوزگر و سرکوبگر بیافرینند که از هرگونه فاعلیت اخلاقی تهی است.»

این فرد لغات سرکوبگر و تجاوزگر را طوری به کار برده بود که آن واژگان به معنای عملکرد سرکوب به مثابه تعدی، ستم، ظلم و جور، و تجاوز به عنوان حمله به تمامیت فرد و نقض حقوق اواز ماین معانی این واژگان را خالی کرده بود، و در نتیجه به این نپرداخته بود که چرا، به قول او، «قربانیان»  » مستعدند» «تجاوزگر و سرکوبگر را از فاعلیت اخلاقی تهی ببینند.»  به عبارت دیگر او تجربۀ تنگاتنگ خودِ، به اصطلاح «قربانی» از سرکوب و تجاوز را ناچیز شمرده و جان‌بدربردگان و بازماندگان را به منفعلانی فاقد قدرت تصمیم‌گیری برای خود و سرنوشت خود تقلیل داده بود؛ در حقیقت همان هدفی که سرکوبگر در جهت آن می‌کوشد: ناچیز و ناتوان کردن و ذلیل شمردنبه اصطلاح  قربانی خود. ایشان فراموش کرده بود یا نمی‌خواست اذعان دارد که «سرنگونی طلبان»، به قول  او، برای تسخیر و تحمیق «قربانیان» ، به قول او، از مریخ نیامده‌اند بلکه بسیاری از جان‌بدربردگان و بازماندگان خود در زمره ی سرنگونی طلبان مبارز قرار داشته و دارند.

ایشان به «قربانیان» رهنمود داده بود: «نقش و ویژگی روایت قربانی» این است که «ریشه‌های خشم خود را بیابد و بر آن غلبه کند و در آن روایت، فرد تجاوزگر را از چشم درونی او ببیند» و در جای دیگر گفته بود: «خشم خود را فرو نشاند و انسان مشترک خود و فرد متجاوز را ببیند…. باید از یک آفت پرهیز کند – هیولای اخلاقی نیافریند- روایتی که از دشمن بدست می‌دهد باید منصفانه باشد…. ما در مقام دشمنی مستعدیم …. تصویری از تجاوزگر از هرگونه فاعلیت اخلاقی تهی‌ست. به محض اینکه شما حریف را اینگونه تصویر کردید، اصلا بخشودگی معنی ندارد…»

او در اینجا بازماندگان و جان‌بدربردگان را بدهکار متجاوزین و سرکوبگران ساخته بود و امر به اصطلاح «درک انسانیت و موقعیت متجاوز و سرکوبگر» را به گردن آنان گذاشته بود. او از به اصطلاح «قربانیان» خواسته بود منصفانه قضاوت کنند، اما در هیچ کجای سخنرانی خود حتی یکبار هم اشاره ای نداشت به رنج و دردی که هر روز به مردم ایران روا داشته می‌شود و به جان‌بدربردگان و بازماندگان روا گشته است. همه ی ما می دانیم و من به عنوان یک روانشناس با تخصص در حوزه ی روانشناسی آسیب‌دیدگی می گویم که ویژگی و نقش روایت بازماندگان و جان‌بدربردگان از فجایع آن نیست که ایشان دیکته کرده بود.

با اینکه این نظریه پرداز دینی به نوعی در مورد مفید بودن خشم حرف زده بود، باز نتیجه گیری اش به آنجا ختم گشته بود که «قربانی» را به غلبه کردن بر خشم خود بخواند. او واژگان «خشم، انتقام جویی و کینه جویی» را ماهرانه، با هم بکار برده بود و در طول بیش از یکساعت  سخنرانی خود بجز در دو یا سه مورد از واژگان عدالت، عدالت خواهی یا عدالت جویی استفاده نکرده و این تصویر را به شنونده ارائه داده بود که با اینکه «خشم اخلاقی» ، به قول او، بجاست، اما اگر بر آن غلبه نشود به انتقام جویی و کینه جویی خواهد انجامید.  او از خشم بعنوان احساسی منفی صحبت کرده بود؛  در حالی که خشم، از منظر روانشناسی – یعنی علم  بررسی احساس و رفتار- بعنوان احساس انسانی اساسا «منفی» ارزیابی نشده و در جای خود از جمله احساسات بسیار مفید انسانی بشمار می‌رود، که در بسیاری موارد می‌تواند انسان‌ها را برای دست‌یابی به آنچه برایشان مفید و ارزنده است به حرکت در آورد.

در حقیقت خشمِ پاسخ داده نشده می‌تواند به «خودزنی» هم  بیانجامد.  آنچه می‌تواند خشم را به صورت حسی منفی نمایان سازد عملی است که انسان در پی احساس خشم خود بدان دست می‌زند. این عمل می‌تواند فرو خوردن خشم، انفعال و خودسرزنشی باشد یا طغیان خشم به شکل عملی آسیب‌زا نسبت به خود یا دیگری. در مورد اول انسان به افسردگی و بی‌حرکتی می‌رسد و در مورد دوم به استفاده از احساس خود در راهی تخریبی علیه خود بدون اینکه مشکلی را حل کرده باشد.

استفاده از احساس خشم و کانالیزه کردن آن برای دفاع از خود در مقابل خشونت برنامه‌ریزی شده ی دولت‌ها حق بی چون و چرای هر مردمی است. دفاع از خود در مقابل تعرض، تجاوز و سرکوب حق قطعی هر فرد است، و در حقیقت آن کس که به دفاع از خود بر می‌خیزد درک مثبت‌تری نیز از خود در ذهن می‌پروراند، که می تواند جزیی از مجموعه عوامل  برای رشد سلامت روان و بهبود زندگی او باشد. حال اگر مسئله ی دفاع از حقوق فردی را به سطح جامعه گسترش دهیم، همین پدیده عملکرد خواهد داشت: به این معنی که، مردمی که در دفاع از خود به پا می‌خیزند، درک مثبت‌تری از توانایی و هویت خود داشته و می‌توانند این دید مثبت، که مبتنی بر شناخت از قدرت خود است را به نسل‌های بعدی هم انتقال دهند و در ساختن جامعه‌ای توانمند و برابر تاثیرگذار باشند.

سخن آخر

همه‌ی این‌ها را گفتم تا بگویم امروز هم، وقیحانه و ُمزوِرانه، از طرف عناصر و نهادهایی که ادعای آزادی‌خواهی و تضاد با حاکمین جمهوری اسلامی را دارند، از جمله طالبان نظام کهنه و استبدادی سلطنت، با مردم مبارز و رنج دیده‌ی ما مانند افرادی برخورد می‌شود که صلاحیت و توانایی حتی درک تجربیات خود را ندارند و نسبت به آنچه حق شان است آگاه نیستند و به قیم و وکیلی احتیاج دارند که برایشان تعیین کند چه کسی را ببخشند و چه کسی مستحق مجازات است.

جمعبندی و حرف های آخر من این است: بنا به آمار موجود از سال  ١٤٠٠ از هر سه نفر ایرانی یک نفر زیر خط فقر زندگی می‌کند.  آمار مربوط به امروز، یعنی شهریور ۱۴۰۲ ، حتما تکان‌دهنده‌تر از این است، که من پیدا نکردم. ممکن است یکی از شما عزیزان در این اتاق این آمار را داشته باشید و به ما هم بگویید راجع به اش.

این خودش به تنهایی کافی‌ست که تاکید کنیم که هر فرد یا گروه که از بخشش و مصونیت از مجازات نیروهای سرکوب، حرف می‌زند، نیروهایی مانند سپاه مافیایی و تروریست پاسداران که بازوهای رژیم اند وهمین الان و هر روزه به سرکوب و کشتار مردم ما مشغول اند ، در صدد دفن گذشته، دفن حقیقت، بازنویسی تاریخ و از بین بردن و تحریف خاطرات سرکوب سیاسی و تشویق به فراموشی جنایات رژیم فقرگستر جمهوری اسلامی است. آن ها می‌خواهند که از به اصطلاح «گذار از جمهوری اسلامی»، به عنوان یک معامله نفع ببرند و بی‌شک قصد دارند که از مصونیت از مجازات و بخشش، بعنوان ابزاری کلیدی برای بدست گیری و تعیین نظم سیاسی-اجتماعی آینده‌ی جامعه به نفع خودشان استفاده کنند.

ما نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. ما قتل عام مبارزین دهه شصت و انقلاب خونین فرهنگی ، که به بسته شدن دانشگاه‌ها به مدت سه سال و اخراج دانشجویان و اساتید انجامید، و امروز در حال تکرار است را، نه می بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. ما سرکوب خونین در کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا، و خوزستان و پی آمدهای آن کشتارها و به زندان انداختن ها، که تنها گوشه ای از آن به معنی زندگی کودکانی ست که شب با غم فقدان پدریا مادر سر بر بالین نهاده‌اند را نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. ما کودک کشی را نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. ما گسترش سیستماتیک و عامدانه‌ی فقر، اجبار به سوختبری و کولبری، و به قتل رسیدن توسط رژیم به خاطر بدست آوردن لقمه ای نان از این راه، ما گورخوابی و اتوبوس خوابی، فحشا و اعتیاد، آپارتاید جنسیتی، زن‌کشی و کودک-همسری، رنج کودکان کار و کودکان زندان،  ما شیوع بیماری  ایدز در روستای چنارمحمودی لردگان در اثر بی کفایتی رژیم، و فروش اعضای بدن برای لقمه‌ای نان را نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. ما طمع و استثماری که رژیم آن را نمایندگی و پشتیبانی می کند وبه قتل کارگران در معادن آق دره و طزره، و قتل شهروندان در متروپل آبادان انجامید، ما سرکوب و تحقیر مردم‌ ایران و سرکوب و تحقیر پناهجویان افغان را نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. (پوزش می خواهم) ما دستان خونین سپاه پاسداران در سوریه را نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. چند مورد دیگر را باید نام برد تا ابعاد فاجعه ای به نام رژیم جمهوری اسلامی و حقانیت دادخواهی برای مجازات مجرمین، در فردای سرنگونی آن، روشن شود؟

روانشناسی رهایی بی طرف نیست! روانشناسی‌ای که هدف آن توانمندسازی افراد و گروه‌ها با استفاده از رویکردهای روانشناختی برای درک و مقابله با ستم است هرگز از عدم پاسخگویی، مصونیت از مجازات و بخشش جنایتکارانی که تا به همین امروز خون می‌ریزند حمایت نخواهد کرد. روانشناسی رهایی بر اهمیت تغییر اجتماعی و کنشگری در راه ارتقای عدالت اجتماعی تاکید دارد. روانشناسی رهایی افراد و جوامع را تشویق می‌کند تا برای به چالش کشیدن نظام‌ها و ساختارهای سرکوبگر دست به اقدام بزنند و در جهت ایجاد جامعه‌ای برابر، با نظمی عادلانه تلاش کنند.

یادآور می‌شوم که تنها از راه پروسه تغییر از پایین به بالا، روندی که در آن آگاهی و عمل به نوعی پیوسته یکدیگر را تغذیه می‌کنند، و بواسطۀ بازنگری، یکدیگر را تصحیح و تکمیل می‌نمایند مردم تحت ستم می‌توانند خود را توانمند ساخته برای گسترش سازمان یافتگی و تشکل خود در جهت منافع‌شان دست به عمل بزنند و در نهایت، پس از سرنگونی جمهوری اسلامی دادگاه‌های مردمی برپا کنند.  

تجربه نشان داده است که برگزاری دادگاه برای عاملین و آمرین کشتار رژیم جمهوری اسلامی،  در حیات رژیم و به دست نهادهای خارجی ممکن است برای لحظاتی به ثبت بخش کوچکی از روایات جابدربردگان و بازماندگان و افزودن به اطلاعات عموم از این کشتارها کمک کرده باشد، ولی در نهایت نتیجه‌ای برای تحقق واقعی عدالت و کوتاه کردن دست رژیم در سرکوب مردم ایران نداشته است و نخواهد داشت.  به جرات می‌توان گفت که آزموده را آزمودن خطاست.

ما نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم، و معتقدیم که مردم تحت ستم ایران فقط به دست خویش آزاد می شوند و خود روند داخواهی را تعیین به عهده خواهند گرفت.

خیلی ممنونم که گوش دادید.

منابع

Jiménez Cortés, C. (2011). Combating impunity for international crimes in Spain: From the prosecution of Pinochet to the indictment of Garzón. Institut Català Internacional per la Pau. file:///C:/Users/Owner/OneDrive/Desktop/%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%20%D9%87%D8%A7/september%2017/Combating_Impunity_for_International_Cri.pdf

Martin-Baro, I (1996). Writings for a liberation psychology (1a. ed.). Londres: Harvard University Press

Masalha, N. (2009). 60 years after the Nakba: Historical truth, collective memory, and ethical obligations. Kyoto Bulletin of Islamic Area Studies, 3(1), 37-88.

O’Mahony, D., & Doak, J. (2012). Transitional Justice and Restorative Justice. International Criminal Law Review, 12(3), 305-312. https://doi.org/10.1163/157181212X650010

Zanin, H. (2021). Overcoming tragic pasts: diverse mechanisms for the promotion of peace and reconciliation in post-dictatorial regimes in Latin America. Academia Letters, Article 2721. https://doi.org/10.20935/AL2721.

قهاری، نورایمان (آشهریور ١٣٩٠). نه می بخشیم نه فراموش می کنیم، عبارتی کلیدی در تضمین پیشروی به سوی بهبودی فرد و جامعۀ آسیب دیده.

https://shorturl.at/fgnW7

قهاری، نورایمان (آذر ١٣٩٢). دادخواهی روزنه ای به سوی بازیابی سلامت روانی جامعه.

https://shorturl.at/fgnW7

قهاری، نورایمان (بهمن ١٤٠٠). ادای شهادت در دادگاه، باری مضاعف برشانۀ زندانیان سیاسی.

https://shorturl.at/zITW8

قهاری، نورایمان (اسفند ١٤٠٠). روانشناسی آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران و روانشناسی رهایی.

https://shorturl.at/ejwyL

نراقی، آرش (دی ١٣٩٠). فضیلت بخشایش و خشم اخلاقی.

فضیلت بخشایش و خشم اخلاقی، دکتر آرش نراقی – YouTube

نوشته‌شده در سخنرانی | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران و روانشناسی رهایی

دربزرگداشت ٨ مارس روز جهانی زن شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۲ مارس ۲۰۲۲

با درود و خسته نباشید به همه شنوندگان و برگزارکنندگان این گفتگو. روز جهانی زن، که همزمان روز بزرگداشت مبارزه با قوانین زن ستیز و تبعیض جنسیتی و ریشه های آن هست، را به شما تبریک میگویم و سپاسگزارم از فرصتی که به من داده شده است تا دراین برنامه شرکت داشته باشم.

بحث امروز من در موردآسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران است، و در آغاز این بحث تاکید دارم که پرداختن به مسئلۀ آسیب دیدگی اجتماعی زنان در جامعه ایران به معنی نادیده گرفتن یا حقیر شمردن مقاومت و مبارزات مداوم و خستگی ناپذیر زنان آن جامعه برای دست یابی به حقوق شان نیست. پس، از شما میخواهم در نظر داشته باشیم که تجربۀ درونی فشار و رنج و حضور آسیب دیدگی لزوما به معنی عدم وجود مقاومت نیست، و هر دوی این ابعاد به ظاهر متضاد می توانند در یک آن و در رابطه ای دیالکتیکی با هم حضور داشته باشند. به عبارت دیگر، وجدان بیدارهم رنج می کشد و هم شجاعت به خرج میدهد.

 

بحث امروزم را به دو بخش تقسییم کرده ام. در ابتدا در مورد نقش روانشناسی به عنوان علمی که مانند علوم دیگر می تواند در خدمت سرکوب یا در راستای جنبش رهایی توده های تحت ستم قرار بگیرد صحبت خواهم کرد، و بعد به تعریف آسیب دیدگی اجتماعی زنان خواهم پرداخت، و در جمع بندی پایانی می پردازم به اهمیت نقش تغییر ساختارها در تضمین رهایی زنان و نقش روانشناسی در این پروسه.

 


سرکوب و ستم منعکس کننده نظم حکومتی ای است که قادر به پاسخگویی به نیازهای اکثریت مردم یک جامعه نیست؛ نظم سیاسی ای ست که مانع مشارکت سیاسی گروه های خاصی در اجتماع می شود، و اعمال سیاست های اقتصادی و فرهنگی است که مابقی جامعه را حذف می کند. سرکوب و ستمی که از طرف حاکمیت بر یک جامعه اعمال می شود دو بُعد دارد، یک بعد سیاسی و یک بعد روانی. این دو بعد با هم همزیستی دارند و بر همدیگر به صورت دیالکتیکی تاثیر می گذارند، یعنی شکل و ماهیت یکدیگر را، در روندی که دائما در حال تغییر هست،تعیین می کنند. بُعد اولِ ستم، ریشه در خشونت و ستم اقتصادی دارد، که از طریق زور و انواع سرکوب عریان و خشن پلیسی و سیاسی، قوانین، محدودیت ها، تبعیض و قوم گرایی، اعمال می شود. بُعد دومِ ستم، از راه تسلط بر ذهن و روان مردم عمل می کند؛ از راه کنترل روانشناسانه و غیر مستقیم جامعه در همۀ عرصه های فرهنگی و اجتماعی از جمله از طریق گفتمان سازی، پخش مستقیم یا پنهانی و جاسازی شدۀ ایده ها و پیام ها از رسانه ها، به نمایش گذاشتن نمادین ایده ها در هنر، از طریق آموزش و پرورش، و مذهب، که مذهب خودش در تحمیق و فرو دست نگه داشتن زنان به ویژه نقش اساسی بازی می کند. هر دوی این ابعاد سیاسی و روانی، با این هدف وبه شکلی تنظیم می شوند که حق مردم تحت ستم را برای به زیر سوال بردن اقتدار از آن ها سلب می کند ومانع از دسترسی آن ها به امتیازات برابر درهمه عرصه های اقتصادی-اجتماعی زندگی انسانی می شود.

پس یکی ازروش های موثر اِعمال قدرت و ظلم و ستم در همۀ سطوح جامعه استفاده از مکانیزم های روانشناسی یا همان جنگ روانی برای تسلط وغلبه بر روان اجتماعی انسان است، و یکی از وظایفِ روانشناسی رهایی، افشای فرضیاتی است که بعنوان عقل سلیم، از طرف به اصطلاح نخبه گان حکومتی به مردم معرفی می شوند تا عملکردهای سیستم سرکوبگر را عادی و طبیعی جلوه دهند.[i]

بطور نمونه رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، در اوایل سال ١٤٠٠ اعلام کرده بود که از هر ٣ نفر ایرانی یک نفر اختلالات روانی دارد و ریشه این اختلالات را نسبت داده بود به «ماشینی‌تر شدن جامعه، دوری از معنویت، تکانه‌های اقتصادی و تورم، چالش‌های اجتماعی، تغییر الگوی زیستی، دوری از نقش خانواده‌ها به عنوان لنگرگاه‌های عاطفی در مقابله با اختلالات اجتماعی، تکانه‌های روزمره استرس‌زا و افزایش استفاده از فضای مجازی.» [ii]   ولی او به هیچ وجه حرفی از سرکوب همه جانبۀ حکومتی، که در حقیقت ریشه اصلی این معضلات هست، نزده بود. او که بعدا حرف خود را در مورد آمار اختلالات روانی در ایران را تکذیب کرده بود، اینبار دروغ دیگری به مردم ایران تحویل داده و گفته بود: «بر اساس آنچه که از آمار تطبیقی ما با آمار جهانی مستفاد می شود مطلقا آمار بروز اختلالات روانپزشکی در جامعه ایرانی بیش از آمار جهانی نیست.»[iii]   این نمونه نشان می دهد که چطور در تحلیلی ابهام آفرین اول مردم تحت ستم مسئول بیماری خود معرفی می شوند و به این طریق به رنج آنان افزوده می شود، و بعد چگونه با دادن آمارهای ساختگی در جهت تحمیق و تحقیر آنان تلاش می شود.در هر دو صورت، در اینجا به واضح می توان دید که چگونه علم روانشناسی به وسیلۀ عاملین قدرت، در خدمت حاکمیت و هم صف با آن قرار می گیرد.  

و در همین جا است که روانشناسی رهائی، که من در گذشته به عنوان روانشناسی متعهد از آن نام برده ام، وظیفه خودش را آگاه سازی در جهتی می بینید که مردم تحت ستم بتوانند برای رسیدن به آزادی خود از منطق پژوهش بهره برداری کنند. و پس اعلام می دارد گفتمان روانشناسی ای که بیماری در فرد در جامعه تحت سلطه را عمده می کند و نقش ساختارهای سیاسی-اجتماعی-فرهنگی سرکوبگرانه در شکل گیری و بروز این بیماری را از نظر درو می دارد یا کم اهمیت جلوه می دهد، نقش کلیدی در ایجاد و حفظ ستم بر مردمان تحت سلطۀ آن جامعه دارد.  

روانشناسی رهایی، روان شناسی ای است که با تاکید بر نقش ساختارهای قدرت در شکل گیری زندگی روانی-اجتماعی افراد، روانشناسی کلاسیک را به نقد و چالش می کشد. به این معنی که روانشناسی رهایی مشوق و مروج گفت‌وگوی بین دانش و اقدام اجتماعی، و وحدت بین نظریه و عمل است، عملی که نظریه را تولید می کند و نظریه ای که به عمل می انجامد تا بتواند هم صف با مردمی قدم بردارد که با نابرابری، محرومیت، فقر، استعمارنو و خشونت روبرو هستند.

بُعد سیاسی روان‌شناسی رهایی به تعهد به جنبش ها و ائتلاف های اجتماعی و توسعه راهکارهای مناسب در مقابله با وضعیت موجود مربوط می شود. بُعد اخلاقی آن مربوط به تحقیق و افشای تاثیرات ستم، تبعیض، نژادپرستی، بیگانه هراسی، مردسالاری و نقض حقوق بشر است و بُعد معرفت‌شناختی یا نظریه دانشی آن به بحث با سایر نهادهای دانش و شیوه‌های انتقادی برای غنی‌سازی شیوه های مقاومت و رهایی مربوط می‌شود.

روانشناسی رهایی بر روی توسعه آگاهی مردم تحت ستم برای پی بردن به حقوق خود و دست به اقدام عملی در جهت احقاق این حقوق از یک طرف و درک ریشه‌ها، دلایل و چگونگی مدارا یا تسلیم و انقیاد خود از طرف دیگر تاکید می ورزد. این آگاهی گامی است در جهت شناسایی عوامل، شرایط و تصمیماتی که ما را از شرکت آزادانه در زندگی سیاسی باز می‌دارند و درنهایت از حقوق اولیه‌ای که برای ایجاد زندگی بر اساس اراده‌ای آزاد لازم است محروم می‌کنند. پس تاکید روانشناسی رهایی بر این است که نمی توان و نباید سطوح شخصی و سیاسی در زندگی اجتماعی انسان را از هم جدا دانست، و اینکه توسعۀ آگاهی آن روندی است که به ما کمک می کند تا بین موجودیت شخصی و سیاسی مان ارتباط برقرارکنیم و با استناد به تجربیات مشترکی که با یکدیگر داریم، زمینه‌های مشابه سرکوب و ستم وارد آمده بر خود را شناسایی کرده و برای مقابله با این ستم و سرکوب دست به عمل جمعی بزنیم.[iv]

روانشناسی رهایی روان‌شناس را نه به عنوان عضوی از گروه یا قشری ممتاز، بلکه عامل و مسئولی در خدمت، متحد و هم طراز ستم دیدگان یا تسهیل‌کننده‌ای که این گروه از مردم را همراهی می‌کند می بیند. من بحثم در مورد آسیب دیدگی زنان در ایران را از این دیدگاه ارئه می دهم.

روانشناسی رهایی، از ما می خواهد تا عوامل روانی را بعنوان محصول شرایط اجتماعی بررسی کنیم و درتحلیل و تعیین روش برخورد با این عوامل، آن ها را در چارچوبی تاریخی و در رابطه دیالکتیکی ای در نظر بگیریم که در آن افراد و نظام های موجود، ازخانواده تا حکومت تا نظم جهانی،  بر روی هم تاثیر می گذارند. روانشناسی رهایی تاکید دارد که برای داشتن سلامت روحی، ابتدا می بایست جامعه ای سالم داشت.

پس می توان نتیجه گرفت در جامعۀ تحت ستم، ریشه‌های زمینۀ احساسات منفی فردی مانند حقارت، درماندگی و از خودبیگانگی را در شرایط اجتماعی ناتوانی، تبعیض، نابرابری و اضمحلال فرهنگی-اجتماعیِ مرتبط با ظلم، ستم و سرکوب می‌توان یافت، زیرا سرکوب و ستم اجتماعی در «تمام» سطوح جامعه، بخصوص در سطوح ساختاری و بنیانی آن نفوذ دارد. پس اگر بطور کلی بخواهیم به شرایط ناشی از ظلم و ستم نگاه کنیم، می توانیم بگوئیم که نتیجه روانی ستم، تسلط، تسلیم و انقیادِ مداوم و پایدار، این است که مردمی که تحت ستم قرار دارند، در نهایت دیدگاهی تحقیرآمیز نسبت به خود، به عنوان افرادی که شایسته دستیابی به منابع همگانی موجود و حقوق برابر نیستد را درونی می کنند، زیرا چنان که فرانس فانون به ما یادآوری می کند، این شرایط، «تمام تاریخ و حیات روزانۀ فرد را مورد تجاوز قرار می دهد و به امید نابودی کاملِ فرد در او تغییر ایجاد می کند.» و هدف اصلی از این کار به تسلیم واداشتن و اعمال قدرت بر تمامیت جامعه است.

آسیب دیدگی اجتماعی زنان در ایران

حفظ قدرت محور اصلی سرکوب است. قدرت در تمام روابط انسانی، در سطوح شخصی و روابط اجتماعی نفوذ می کند، و شرایط اجتماعی و تاریخی وعوامل ساختاری و شخصی بر آن تاثیر می گذارند. ما می توانیم نمونه های قابل مشاهده ای از اعمال قدرت یا خشونت ساختاری را به آسانی در زندگی زنان در ایران ببینیم. از قوانین شرعی وقضایی گرفته تا مناسبات خانوادگی و رفتار اجتماعی در کوچه و بازار، ازجوک های جنسیتی گرفته تا دست کم گرفتن ستم وارده بر آن ها. خشونت علیه زنان هسته اصلی سرکوب وابزار برای فرو دست نگه داشتن آن ها و در خدمت بسط و تضمین تسلط یک بخش از جامعه بر بخشی دیگر، در تمامی عرصه های اجتماعی  و بر اساس مناسبات طبقاتی است. برای همین هم این خشونت را نمی توان صرفا با تعاریف «خشونتگری مردان» و «خشونت پذیری زنان»  توضیح داد.

تحقیقات بسیاری در سراسر جهان از جمله به وسیله سازمان بهداشت جهانی نشان می دهند که افزایش میزان افسردگی ارتباط مستقیمی با نابرابری های اجتماعی و فقر دارد. با توجه به این مسئله، میزان بالایی از افسردگی را می توان در کشورهایی دید که نابرابری و فقر در آنها در مدارج بالایی وجود دارند. ایران از جمله جوامعی است که در آن نابرابری طبقاتی بیداد می کند.  فقر زنان با نا امنی سکونتی و عدم برخورداری از رفاه زیستی از جمله وسائل گرمایی و نا امنی غذایی و نگرانی برای امنیت کودکان شان همراه است. این محرومیت های ناشی از فقر برای زنان استرس مداوم ایجاد میکند و در تلاقی با دیگر ظلم ها، از جمله تبعیض جنسیتی، قوانین ضد زن، و محرومیت های دیگر اجتماعی، اثرات فقر عمیق تر می شود.

بررسی انتزاعی اثرات آسیب دیدگی ناشی از خشونت علیه زنان ماهیت نامرئی برخی از اثرات این خشونت را روشن می کند.  اثراتی که نه فقط در زنان خودشان را نشان می دهند، بلکه بر زندگی و رشد شخصیت و درجه اعتماد به نفس کودکان آنان نیز تاثیر می گذارند. بطور نمونه ما ممکن است اثراتی مانند ترس مزمن، از جمله ترس از خانه بیرون آمدن، یاس، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، افسردگی، امراض و دردهای جسمی، عدم باور در توانایی انجام کار، عدم باور به قابلیت حفظ و حمایت از خود و کودکان خود، حس تحقیر شدگی، تمرکز بر کمبود های شخصی، عدم تحرک در جهت پیشرفت (آموختن ناتوانی)، عدم قدرت تصمیم گیری، بروز حس بی اعتمادی در روابط میان-فردی، و پذیرش و تمکین در مقابل هرگونه بی حقوقی از نظر اجتماعی را به عنوان اثرات روانی آسیب دیدگی از خشونت علیه زنان به آسانی تشخیص ندهیم یا این اثرات را به حساب عوامل فرهنگی و دینامیزم خانوادگی بگذاریم و بپذیریم. پرخاشجوئی و عصبانیت، بی خوابی، کابوس، اختلال در اشتها، خودزنی و در نهایت خودکشی که پی آمد های دیگر این آسیب دیدگی هستند شاید برای ما قابل تشخیص تر باشند.

این عوارض را می توان در افرادی که دچار آسیب دیدگی روانی هستند هم مشاهده کرد. در علم روانشناسی بحث «آسیب‌دیدگی» یا «ضربه روانی» زمانی مطرح می‌ شود که از اختلالاتی حرف می زنیم که بر اثر «یک» حادثۀ ناگوار، در احساسات، توانایی ها، روابط و دیدگاه های فرد نسبت به خود و به دنیای پیرامونش بوجود آمده. این حادثه، بنا به تعریف، «غیرقابل پیش‌بینی” است و شدت آن بیش از حدِ متعارف فشارها و نگرانی‌های زندگی روزمره آن فرد بوده است.

اما بررسی آسیب‌دیدگی روانی زنان نمی‌تواند به تنهایی گویای آثار آسیب‌دیدگی در فرد واجتماعی باشد که سرکوب و روابط غیرانسانی ناشی از آن را متحمل می‌شوند. برای بیان، توضیح و درمان عمق تاثیرات مناسبات بیمار روزمره و حوادث پی‌در‌پی، ناگوار و نهادینه شده ای که در بطن سرکوب جاسازی شده اند، تعریف آسیب دیدگی روانی توضیحی ناکامل و تقلیل گرایانه است، و با اینکه زنان به عنوان یکی از گروه های تحت ستم در جامعه ایران هدف اصلی شرایط سرکوب هستند و متحمل آسیب دیدگی روانی می شوند، ما نمی توانیم در تحلیل این شرایط، سرکوب زنان را جدا از کل جامعه تحت ستم ببینیم و به دنبال بیماری در زنان بگردیم.

به عبارت دیگر، می بایست آسیب دیدگی روانی زنان را جرئی از آسیب دیدگی اجتماعی ارزیابی کرد. آسیب دیدگی ای که نتيجه رویدادهای پي‌در‌پي و مداوم فاجعه باری است كه «پيش‌بيني شده» هستند، زیرا سيستم حاكم آن ها را، به واسطۀ قوانین و سیاست گزاری هایش، «برنامه‌ريزی» و «بطور هدفمند و منظم بر جامعه تحميل می کند!» پس، آسیب دیدگی اجتماعی آسیب دیدگی ای است که در نتيجۀ برخورد طبيعي افراد با روابطي حاصل می شود كه بر اساس شرايط غير انساني و «ناشي از استبداد حكمفرما» و سرکوب و ستم بر جامعه تحمیل می شوند. بنابراين، این نوع آسیب دیدگی متعلق به يك وضعيت طبیعی غیر طبیعی یا وضعیت غیر طبيعيِ ای است که به مرور زمان طبيعي جلوه داده شده است؛ این آسیب دیدگی متعلق به وضعیتی است که فشار و نابرابری و سرکوب از ویژگی های اصلی آن هستند. وضعیتی که افراد درتطبیق دادن خود با آن مشخصه هایی را پرورش می دهند که آن ها را مایل به رفتاری می کند که «باید داشته باشد،» یعنی واکنش هایی طبيعي نسبت به شرايطي كه ساختۀ دست سيستمی سرکوبگر است و جزيي از زندگي طبيعي انسان ها نيستند و نبايد باشند. یکی از مخربترین ویژگی های این وضعیت غیرطبيعيِ طبيعي شده این است که در روند اعمال فشار و خشونت، پارامترهایی اعلام نشده بی صدا درونی و جزئی از فرهنگ غالب می شوند.

سخن آخر

روانشناسی مانند هرعلم دیگری، بسته به اینکه در خدمت کدام طبقه اجتماعی قرار دارد می تواند در جهت منافع یا علیه منافع مردم تحت ستم به کار گرفته شود. برای مثال می توان به جرات گفت که روانشناسی ای که در بطن سرکوب، تبعیض و روابط مردسالارانۀ زن ستیز، در ایران، عمدا یا سهوا، افراد را تشویق به مدارا با وضعیت موجود می سازد، هم صف با قدرت حاکم قدم بر می دارد.

وقتی انزوا، گسست و چندپارگی اجتماعی جزءِ ذات و از پی آمدهای آسیب زای سرکوب هستند، برای درمان آسیب‌دیدگی‌ اجتماعی، اولین قدم به سوی بهبودی فرد و جامعه آسیب دیده پایان بخشیدن به سرکوب است. برای پایان بخشیدن به سرکوب، راهی وجود ندارد جز یک مشارکت جمعی. آزادی، وضعیتی است که مستلزم ایجاد روابط میان-فردی و مرتبط بودن افراد با یکدیگر است. روابط میان-فردی، روابط گروهی و اجتماعی و فعالیت هایی که در جهت همبستگی و اتحاد اجتماعی انجام می گیرند، نمونه‌هایی از فرآیندهایی هستند که برای تغییر سیسستم سرکوب اجتماعی-سیاسی و ساختار اقتصادیِ فقر-گسترِ سرمایه داری لازم اند.

راه برای تغییر شرایطی که منجر به آسیب دیدگی اجتماعی زنان می شود روشن است: تلاش در جهت تخریب و تغییرمناسبات نابرابراجتماعی از جمله مزد برابر با مردان در مقابل کار برابر؛ استانداردهای ایمنی کار؛ افزایش فرصت ها برای تحصیل؛ کار با حقوق و فعالیت های اجتماعی معنادار؛ حق حضانت فرزند؛ حق در انتخاب جدایی و طلاق؛ حق سفر بدون اجازه همسر؛ کاهش کنترل دیگران بر زندگی شخصی آن ها؛ حق برخورداری از کنترل بر جسم و جان خود؛ عدم تنبیه در برابر تجربه جنسی؛ حق برابر در دریافت ارث؛ آزادی در انتخاب دوستان، همراهان و همسران.

تجربۀ عینی بیش از چهار دهه مبارزه برای حقوق اولیه خود به زنان ایرانی ثابت کرده است که دستیابی به این راه حل ها تحت سلطۀ رژیم جمهوری اسلامی و قوانین زن ستیز آن غیرممکن است. برای دیدن نوری در انتهای تونل کاملاً سیاه، محدود و جنسیتی موجود، نوری که هر چند کوچک به نظر می آید، سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی قدم اول است. زنان در مشارکت با یکدیگر و در مشارکت با دیگر گروه های تحت ستم است که می توانند به وضعیت موجود پایان دهند، و رهائی آن ها از قید جامعه ای مردسالار و تبعیض آمیز تنها بر اساس اراده هائی آگاه، مصمم و سازمان یافته و پیشرو برعلیه مناسبات مسلط جاری ممکن است. 


[i] نورایمان قهاری( 2014). روانشناسی سرکوب و اهمیت بررسی نقش قهرمان در جامعه تحت سلطه

https://tinyurl.com/2a6jf6ur

[ii] پیش‌بینی می‌شود از هر ۳ ایرانی یک نفر اختلال روانی دارد! توئیتر فارسی: دلیلش «آخوند» و جمهوری اسلامی است

[iii] واکنش زالی به خبر از هر سه ایرانی یک نفر دچار اختلال روانی است  https://tinyurl.com/3vzy6uph

[iv] نورایمان قهاری( 2017). جنگ روانی و فراموشی تاریخی دو عامل کلیدی در سرکوب جامعه

https://tinyurl.com/2kf8trnu

نوشته‌شده در سخنرانی | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

ادای شهادت در دادگاه باری مضاعف بر شانۀ زندانیان سیاسی

دکتر نورایمان قهاری

هیچ کس نمی‌خواهد فجایعی را که از سر گذرانده است به خاطر بسپارد؛ نه خودِ جان‌بدربردگان و نه جامعه. همه ما می‌خواهیم در دنیایی زندگی کنیم که امن، قابل کنترل و قابل پیش‌بینی باشد، جان‌بدربردگان از فجایع یادآور این واقعیت‌اند که دنیا همیشه بدین گونه نیست. جامعه اغلب سعی می‌کند که چشم و گوش خود را بر روایات بازماندگانِ فجایع ببندد؛ انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده است. اما برای ترمیم و بازسازی فرد و جامعه، ما می بایست آسیب‌دیدگی بازماندگان را درک کنیم و برای درک این آسیب‌دیدگی، باید بر بی‌میلی طبیعی خود غلبه کرده و شجاعت گوش دادن به شهادت بازماندگان را در خود پرورش دهیم.

با این حال و با وجود همۀ فشارهایی که بر آن‌ها وارد می‌آید، تعداد زیادی از جان‌بدربردگان و بازماندگان فجایع، در پروسۀ دادگاه‌ها شرکت می‌کنند. بسیاری از آن‌ها گزارش می‌دهند که شرکت در پروسۀ عدالت کیفری و شهادت دادن دربارۀ جرم و جنایات انجام گرفته به آن‌ها احساس توانایی و رضایت می‌بخشد، رضایت از اینکه توانسته‌اند نه تنها روایت خود را بیان کنند بلکه صدای آن‌هایی باشند که دیگر نیستند. در واقع، شهادت دربارۀ جرم و جنایت انجام گرفته می‌تواند کمکی در روند بهبودی فرد جان بدربرده یا بازماندگان باشد. برخی ازبازماندگان همچنین می‌گویند که صرف نظر از نتیجه پرونده خود، بخاطر مسئول نگهداشتن مجرم احساس افتخار می‌کنند.

وقایع آسیب‌زا را می‌توان فراموش کرد و دوباره به یاد آورد، این واقعیت سال‌هاست که به اثبات رسیده است. اما از آنجایی که علائم آسیب‌دیدگی در جان‌بدربردگان از شکنجه و بازماندگان سرکوب و کشتار سیاسی  به خودی خود اعلام جرمی علیه آمرین و عاملین جنایات است، کتمان روایات و به زیر سوال بردن صحت خاطرات آن‌ها در دستور کار سرکوبگران قرار دارد، بویژه زمانی که جان‌بدربردگان شهادت می‌دهند که جرمی انجام گرفته است، و شهادت آن‌ها صحنه جرم را ترسیم و تنظیم می‌کند.

ادامه‌ی خواندن
نوشته‌شده در مقالات | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

افسردگی و ساختاری که آن را تولید میکند: ریشه ها، علل و راهکارهایی برای مقابله با افسردگی

مقدمه

نوشته ای که پیش روی دارید متن گفتاری است که در تاریخ ١٩ دسامبر ٢٠٢٠ در اتاق گفتمان سیاسی-اجتماعی داشتم. در این بحث، به نقش احساسات، و احساس غم بطور مشخص، افسردگی و برخی از تئوری هایی که ریشه های آن را توضیح می دهند، و راهکار های برای مقابله با افسردگی پرداختم. لازم به گفتن است که این بحث گنجایش بیان همۀ تئوری هایی مرتبط با افسردگی را نداشته و به همۀ جنبه های درمانی و راه حل های موجود برای مقابله با افسردگی نمی پردازد و اساسا نمی تواند جایگزین درمانی باشد که برای رفع عوارض ناشی از افسردگی لازم است. همچنین لازم به گفتن است که تمرکز این بحث فقط بر روی افسردگی تک قطبی است و به اختلالات دیگری، مانند اختلال افسردگی دو قطبی، که افسردگی جزئی از نشانه های بالینی آن است، نمی پردازد.

نقش احساسات در تجربۀ فردی و اجتماعی انسان

صحبت ام را با توضیحی درباره نقشی که احساسات در زندگی ما دارند شروع می کنم. تجربه احساسی یکی از طبیعی ترین و لازم ترین بخش های زندگی فردی و اجتماعی ما انسان هاست. با اینکه افراد می توانند از احساسات عمیق و پیچیده ترخود ناآگاه باشند، بطور روزمره، آن ها تجربه های احساسی مختلفی را از سر می گذرانند که در تصمیم گیری ها و رفتاری که دارند بطور مستقیم نقش دارند. اساسا، ساختار مغز و به اصطلاح، سیم کشی مغز، به ترتیبی است که ما بتوانیم، هم تجربیات احساسی داشته باشیم، هم بر اساس غرایضی که بطور طبیعی با احساسات مان مرتبط هستند رفتار کنیم، و البته با استفاده از منطق و خرد، وقتی که لازم است، برخلاف این غرایض و امیال دست به عمل بزنیم.

احساسات به ما را در مورد خودمان و وضعیتی که در آن قرار داریم اطلاعاتی میدهند. برای مثال، فرض کنید در تاریکیِ شب، وقتی از کوچه ای تنگ عبور می کنید، ممکن است به شما احساس ترس دست بدهد. پیامی که این احساس ترس با خود حمل می کند این است که ممکن است خطری در کمین شما باشد. بواسطۀ این پیام، شما می دانید که می بایست مراقب خودتان باشید، به اطرافتان با دقت نگاه و توجه کنید وقدم هایتان را تند تر کنید.

احساسات ما دیگران را نیز در مورد این که ما در چه وضعیت و حالتی هستیم مطلع می کنند. احساسات می توانند از راه های شفاهی و غیر شفاهی بیان شوند؛ یعنی، می توانیم به دیگران بطورلفظی بگوئیم که چه احساسی داریم، یا این پیام را از راه پُزی که میگیریم یا طرز قراردادن بدن مان، در لحن حرف زدن و درجۀ صدایمان، و در حالتی که به چهره مان می دهیم به آن ها برسانیم. پس دیگران، هم از راه گوش دادن به بیان احساسات از جانب ما، و هم از راه مشاهدۀ ما، بدون آنکه ما حرفی بزنیم، می توانند کم و بیش به وضعیت ما پی ببرند. البته دیگران گاهی می توانند با مشاهدۀ ما ارزیابی اشتباهی از احساسات ما داشته باشند، برای اینکه هیچکس قدرت خواندن فکر دیگری را ندارد، و حالت صورت ما در هنگام تجربۀ برخی از احساسات، مانند احساس خشم و درد، می توانند مشابه  باشد. بنابراین، بهترین راه مطلع کردن دیگران از این که ما چه احساسی داریم این است که احساساتمان را بطورلفظی به آن ها بگوئیم. واضح است که همه موارد یکی نیستند و در هر مورد مشخص برای بیان احساسات می بایست راه حل ویژه و مناسب با آن موقعیت را بکار برد. 

غم بعنوان احساسی طبیعی

پس غم بعنوان یکی از طبیعی ترین احساسات، جزئی از تجربه عادی انسان هاست. ما در واکنش به وقایع مختلفی مثل از دست دادن عزیزی میتونیم غم را تجربه کنیم و در یک چنین چارچوبی، وقتی عزیزی را از دست داده ایم، عدم احساس غم شاید حتی میتواند غیرطبیعی ارزیابی بشود. میشود گفت که هر احساسی معنایی را هم با خودش حمل میکند، به این معنی که ما وقتی احساسی را تجربه میکنیم، میتوانیم ازخود بپرسیم احساس ما دارد در مورد موقعیتی که در آن قرار داریم به ما چه میگوید؟ برای مثال اگر در رابطه ای دائم احساس غم به ما دست میده، میتوانیم از خد بپرسیم: « احساس غمی که دائم مربوط به این رابطه به من دست میدهی، به من چه میگویی؟» پس کار ما در حقیقت نه بی حس کردن احساساتمان، که دستیابی به معنایی هست که آن احساسات با خودشان حمل می کنند. من دوباره بعدا به این موضوع اشاره خواهم کرد، و الان به توضیحی در مورد افسردگی میپردازم.

افسردگی

گفتیم غم احساسی طبیعی است و میتواند بسته به شرایط، اًشکال مختلفی به خودش بگیرد. پس اگر غم احساسی طبیعی است، کِی به افسردگی تبدیل میشود؟ و اساسا افسردگی چیست و با غم چه تفاوتی دارد؟

فرض کنید احساساتمان، و بطور مشخص احساس غم، را میتوانیم از صفر تا ده شماره گذاری کنیم، صفر: به معنی عدم وجود احساس غم، ده به معنی بیشترین حد احساس غم یا افسردگی؛ میتوانیم بگوئیم، وقتی که این حد احساس غم از شمارۀ شش بالاتر میرود، ما کم کم داریم وارد مرحله ای از تجربۀ غم می شویم که ممکن است قدم به قدم به افسردگی نزدیک تر شود و توجه یا مراقبت ویژه تری لازم داشته باشد.

حالا بیایید فرض کنیم این غمِ بالاتر از شماره شش، هفته ها با ما میماند و نه تنها بصورت یک احساس مداوم در آمده، بلکه در رفتار و حوزه های وظایف ما، روابط ما با دیگران، تفکر ما نسبت به آینده، ونسبت به خود بعنوان انسانی قابل و ارزشمند، و وضعیت جسمی ما هم اختلال ایجاد می کند. به این شکل از حس مداوم غم که در درجه ای بالا تجربه میشود و سطوح مختلف زندگی ما را به نوعی منفی تحت تاثیر قرار میدهد «اختلال افسردگی اساسی» میگوئیم، که میتواند با شدت و درجات مختلفی در افراد بروز کند.

علائم اختلال افسردگی اساسی عبارتند از: اختلال خواب (افزایش یا کاهش)، کسری علاقه به انجام فعالیت های همیشگی، احساس گناه (بی ارزشی ، ناامیدی ، پشیمانی)، کسری انرژی، کسری تمرکز، اختلال اشتها (افزایش یا کاهش)، کاهش یا تحریک شدگی حرکتی، افکار، تمایل، نقشه یا اقدام به خودکشی.

شکل دیگری از افسردگی هم وجود دارد که، در این بحث مد نظر ما است، و معمولا خودش را بصورت بی حوصلگی و کسل بودن نشان میدهد، که در آن بخاطرضعیف بودن علائم، ممکن است افراد غالباً از روحیه خود به عنوان افسردگی آگاهی نداشته باشند، شرایط و محیط غیر طبیعی آنچنان بصورت مداوم و مزمن بر فرد مسلط باشند که این حالت افسردگی به تجربۀ «طبیعی» او تبدیل شود.

آمار افسردگی

هر کسی میتواند دچار افسردگی شود. افسردگی یکی از بالاترین آمارهای بیماری های شناخته شده در جهان را دارد و خیلی وقت ها همزمان با بیماری های جدی دیگه ای همراه. برخی از این بیماری ها عبارتند از: اضطراب، سکته قلبی، سکته مغزی، سرطان، بیماری های مربوط به غده تیروئید، یا در مراحال اولیه بیماری آلزایمر، وقتی فرد هنوز فعالیت مغزی اش را کامل از دست نداده است و شاهد از دست دادن توانایی های خود است.

طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، اختلالات افسردگی در سال ٢٠٠٤ در رتبه سوم بیماری ها قرار داشته است و تا سال  ٢٠٣٠ افسردگی رتبه اول بیماری در جهان را خواهد گرفت. آمار سازمان بهداشت جهانی در ژانویه ٢٠٢٠ نشان داده است که بیش از ٢٦٤ میلیون نفر در سراسر جهان دچار افسردگی هستند. باید توجه داشت این آمار بر اساس گزارشات مربوط به افرادی است که به تسهیلات پزشکی و روان درمانی رجوع می کنند، و افرادی که دسترسی به این تسهیلات ندارند، که درصد بالایی از مردم جهان هستند، یا بخاطر احساس شرم و قضاوت اجتماعی به این تسهیلات رجوع نمی کنند را در بر نمی گیرد. از این گذشته، تحقیقات نشان می دهند که مردها معمولا در این آمار کمتر می گنجند چون کمتر برای درمان افسردگی خود کمک میگیرند. من فکر میکنم، این ارقام کلی درباره افسردگی حتما با شیوع کوود-١٩ و تبعات مختلف آن افزایش یافته که من آمار دقیق آن را نمیدانم.

علل و ریشه های افسردگی از چند دیدگاه مختلف

تئوری های متعددی برای توضیح ریشه های افسردگی وجود دارند. من در این بحث نیم ساعته بطور خیلی خلاصه و فقط به چند نمونه از آن اشاره میکنم.

تئوری درمانِ شناختی-رفتاری

درمانِ شناختی-رفتاری برای تغییر باورهای نادرست، که تصورمی شد باعث داشتن رفتارهای غیرطبیعی می شوند، ایجاد شده است. این تئوری فرض می کند که احساساتِ فرد تحت تأثیر الگوی افکار او قرار دارند، و تفکر منفی بر روحیه، احساس نسبت به خود، رفتار و حتی وضعیت جسمی فرد تأثیر می گذارد. تغییرات در باورها و افکار می تواند منجر به تغییر در احساسات و رفتارهای منفی و ناکارآمد شود. ازدیدگاه این تئوری، افکار منفی و غیرمنطقی در مورد خود، جهان پیرامون و آینده، مثلث افسردگی ای را ایجاد میکند، که در آن افکار منفی به احساسات منفی و این احساسات به رفتار افسرده می انجامند. منشاء این افکار منفی باورهای پایه ای ما هستند که از کودکی، در اثر تجربیات و با پذیرفتن چیزهایی که دیگران به عنوان حقیقت به ما می گویند شکل گرفته اند.

این باورهای پایدار درباره خود ما و نحوه درک ما از جهان هستند. این باورها در دوره های غیر استرس زا پنهان هستند. این باورها وقتی توسط محرک ها، عوامل استرس زا یا شرایط خاص تحریک و  فعال می شودند، به نوبۀ خود باعث شکل گیری افکاری اتوماتیکی در ذهن ما می شوند. بر اساس توضیح این تئوری، افراد افسرده فقط موارد منفی یک موقعیت را می بینند و گرایش شان بیشتر به این است که روی نکات منفی یک موقعیت متمرکز شوند و نه جنبه های مثبت آن. بنابراین، وقتی باورهایشان تحریک می شوند، افکار اتوماتیک آن ها معمولا منفی هستند.

مثلا فردی که در کودکی پدر یا مادر سختگیری داشته است که در پاسخ به هردستاورد و موفقیت به او می گفته: «همیشه میتوانی کارهایت را بهتر انجام بدهی،» می تواند باور پایداری داشته باشد که به او می گوید «هیچ کاری را نمی تواند در حد کفایت انجام دهد» و «مهم نیست چقدر زحمت می کشد، هیچگاه مورد تائید قرار نخواهد گرفت.» این فرد، در بزرگسالی، در مواجهه با دوستی که فقط سوالی در مورد  کاری که او انجام داده از وی میکند، ممکن است فکر کند مورد انتقاد قرار گرفته است و شدیدا ناراحت شود. در اینجا، باور پایدارِ فرد «من بی کفایت هستم» تحریک شده و فرد می تواند افکار منفی ای درباره خود و دوستش در سر بپروراند که منجربه احساسات منفی و نهایتا واکنش رفتاری شود که دررابطه اش خلل ایجاد می کند.

دو روش تفکر عمده که به این نوع احساسات میانجامد افکار فاجعه بار و تعمیم بیش از حد هستند. نمونه ای از افکار فاجعه بار این است که وقتی نمرۀ بدی در یک امتحان می گیریم، فکر میکنیم بخاطر این نمرۀ بد تمام سال تحصیلی را رد خواهیم شد، درحالی که این تنها نمره بدی است که گرفته ایم. نمونه ای از تعمیم بیش از حد تین است که یک دوستی ناموفق باعث می شود برای شروع هیچ دوستی دیگر تلاش نکنیم، چون فکر میکنیم همۀ روابط مان ناموفق خواهد بود. یا این مصداق همان مثل خودمان است که می گوید: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.»

نظریۀ خود-کنترلی

بر اساس توضیح  این نظریه، افسردگی نتیجۀ ترکیبی از مشکلات مربوط به این است که ما چطور خودمان را ارزیابی و تقویت میکنیم. طبق باور توضیح این نظریه، افراد افسرده کسانی هستند که بیشتر به حوادث منفی و نتایج فوری توجه می کنند، توانایی های درونی خود را درست ارزیابی نمی کنند و دست کم میگیرند و معیارها و قضاوت های سختی برای ارزیابی خود بکار میگیرند. این نظریه می گوید که افراد افسرده کمتر خودشان را تقویت و تشویق، و بیشتر خود را مجازات و سرزنش می کنند.

نظریه های بیوشیمیایی افسردگی

نظریه های بیوشیمیایی افسردگی توضیح می دهند که ریشه افسردگی مربوط به کاهش سطح برخی از هورمون ها ست. برخی ازاین هورمون ها عبارتند از: سروتونین ، دوپامین و نوراپی نفرین که من نقش آن ها را بطور خیلی خلاصه توضیح میدهم.

نوراپینفرین هورمونی ست که توسط غدد فوق کلیوی تولید میشود و درتعدادی از عملکردها از جمله حافظه ، توجه/تمرکز، سطح انرژی نقش دار.

سروتونین هورمون کلیدی ست که باعث تنظیم خلق و خوی و احساس خوشی و شادی ما می شود. این هورمون کل بدن را تحت تأثیر قرار می دهد و از جمله به خواب ، غذا خوردن و هضم غذا کمک می کند.

دوپامین که به عنوان هورمون «احساس خوب» شناخته می شود. نقش دوپامین مربوط به سیستمی درمغز است که ما را به سمت محرکهای لذت بخشی مانند غذا، رابطه جنسی، الکل و غیره سوق می دهد، و ما را از موارد دردناک مانند درگیری، تکالیف و غیره دور می کند. دوپامین همچنین در یادگیری، حافظه، عملکرد سیستم حرکتی نقش دارد.

کورتیزول هورمون دیگری است که دراینجا می شود به نقش آن در افسردگی اشاره کرد. افزایش سطح کورتیزول، که یکی از هورمونهای استرس است، در برخی از انواع افسردگی دیده شده است. افزایش سطح کورتیزول باعث مرگ سلول های مغز در قسمت هیپوکامپ می شود. کاهش حجم هیپوکامپ درافراد افسرده دیده شده است. هیپوکامپ قسمتی از مغز است که نقشی اساسی در یادگیری و حافظه دارد.  

استرس یکی از دلایل بهم خوردن سطح این هورمون ها در بدن، و برای فعالیت‌های مغزی بسیار مضر است. تحت فشارهای شدید و استرس مکانیسمی، که «جنگ یا گریز» نام دارد، در بدن فعال میشود. این مکانیسم برای ما نقش حفاظتی دارد و اساسا بکار میافتد تا ما بتوانیم بقای خودمان را حفظ کنیم. مکانیسم «جنگ یا گریز مغز، اعصاب، و غدد عصبی و ایمنی بدن را برای مقابله با، یا فرار از خطر آماده میکند، اما فعال شدن مکرر این سیستم، با گذشت زمان، باعث فرسودگی و تضعیف سیستم ایمنی بدن می شود. تحقیقات نشان میدهند کودکانی که تحت شرایط سخت و فقراقتصادی بزرگ می شوند، هنگام استرس ترشحات کورتیزول بیشتری را تجربه می کنند. تحقیقات مربوط به پیامدهای طولانی مدت استرس نشان می دهد که افزایش ترشح کورتیزول ناشی از استرس در دوران کودکی، ممکن است در دراز مدت عواقب منفی برای سلامتی داشته باشد. برخی از این عواقب عبارتند از: دردهای عضلانی، کمر درد، گردن درد، سر درد، واکنش های آلرژیک، خارش، اختلالات درسطح تمایل جنسی، مریضی مکرر و غیره.

خواب بعنوان ماشین ظرفشویی مغز. علائم بی خوابی در ٨٠ تا ٩٠ درصد از افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی دیده میشود. در هنگام خواب، مایع مغزی نخاعی در مغز به طرز چشمگیری افزایش می یابد و بعنوان یک فرآیند تمیز کردن برای مغز عمل می کند. وقتی که ما خواب هستیم، مایع مغزی نخاعی در مغز پروتئین های زائد که در سلول های مغز در ساعات بیداری جمع شده اند را شستشو میدهد و به سرعت از مغز خارج میکند. برای مثال: آمیلوئید بتا، ماده ای ست که پلاک چسبنده بین سلول های مغز تشکیل می دهد و در هنگام خواب از مغز خارج می شود. این همان پلاکی است که در بیماران آلزایمر دیده می شود، وبرخی از تحقیقات ارتباط احتمالی بین آلزایمر و خواب را نشان می دهند.

افسردگی از زاویه ای سیاسی-اجتماعی

اگر بهم خوردن سطح هورمون ها باعث بروز افسردگی میشود، آیا میشود با تجویز داروهای ضد افسردگی و آرامبخش افسردگی را درمان کرد؟ و اگر این خود افراد هستند که دید و افکار منفی شان نسبت به خود و محیط پیرامون و آینده شان در افسردگی شان نقش دارد، آیا میشود با تغییر تفکر آن ها افسردگی شان را از بین بُرد؟

پاسخ من به این پرسش ها این است: هم بله، و هم نه!

در دهه هفتاد میلادی در روانپزشکی تغییراتی رخ داد که به طور مستقیم با پیدایش نئولیبرالیسم، که در همان زمان قدرت می گرفت، پیوند خورده است. حالا ممکن است برای شما این سوال پیش بیاید که بحث افسردگی چه ربطی دارد به صحبت در مورد نئولیبرالیسم؟

مسئله در اینجاست که تغییرات هورمونی ای که استرسِ موجود در محیط ریشه آن هستند را میشود با دارو تنظیم کرد، اما مادامی که شرایط و وضعیت استرس زا به همان منوالند، این بیماری ساختار اجتماعی در فرد خودش را نشان خواهد داد. برای درمان فرد افسرده، می بایست محیط اجتماعی یی را درمان کنیم که افسردگی را تولید می کند. به عبارت دیگر، شرط اولیه سلامت روحی، سلامت اجتماعی ست.

واضح است که افسردگی قبل از قدرت گرفتن نئولیبرالیسم هم وجود داشته است، اما از آنجایی که امروز نئولیبرالیسم، و ویژگی های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اش، بارزترین و معاصرترین شکل سازمان اجتماعیِ عاملِ افزایش افسردگی در جوامع مختلف جهان است، من لازم می بینم پدیده نئولیبرالیسم و نقش آن در دامن زدن به پدیده افسردگی درانسان معاصر را در این بحث مورد بررسی قرار دهم.

در دهه ٨٠ میلادی با تولید داروی پروزک، یا همان فلاکستین، بر روی این فرضیه ها پافشاری شد، که افسردگی یک بیماری بیولوژیکی است و بر اساس مدل پزشکی فورموله می شود و با مداخلات بیولوژیکی درمان می شود، وعلت ضمنی افسردگی با شرایط بیوشیمیایی وعصبی مرتبط هستند؛ تا جایی که امروزه بیشتر افراد درسراسر دنیا در مورد افسردگی به جز بعنوان یک «بیماری مغز» و اعصاب فکر نمیکنند. در اوایل سال ٢٠٠٠، بخشی از جامعۀ روانشناسی دوباره بر روی اهمیت انکارناپذیرعوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر روی رشد افراد و ناهنجاری های روانی تاکید کرد. اما متاسفانه هنوز بسیاری از متخصصین این حوزه ها، این زمینه ها را در تحلیل و پروسه درمان افراد نادیده میگیرند.

تحقیقات در زمینه  اپی ژنتیک  نشان می دهد، محیطِ یک فرد می تواند ترکیب ژنتیکی و بیولوژی او را تغییر دهد. به عنوان مثال ، تحقیقات نشان می دهند که افرادی که در معرض فقر و ازدحام بیش از حد در محیط زندگی شان هستند بیشتر در معرض ابتلا به افسردگی اند، و جهش ژنتیکی درنسلی که این افراد به آن تعلق دارند دیده میشود.

بدون بررسی و تغییر ساختارهایی که بر تغییرات بیولوژیک و بیوشیمیایی تاثیر میگذارند، بدون بررسی و تغییر ساختارهایی که به فرد القاء می کنند که بی ارزش است، بدون بررسی و تغییر روابط و شرایط غیرانسانی و سرکوب کننده ای که باعث بروز افسردگی میشوند، درمان فرد ناکامل، تک بُعدی و در حقیقت خود ناخواسته بخشی از سیستمی میشود که شرایط فشار و سرکوب را حفظ میکند.

در حقیقت وقتی که به افسردگی از زاویه ای سیاسی-اجتماعی نگاه کنیم، میتوانیم بگوئیم: » افسردگی اندوه و نامیدی ای ست که به شهادت ایستاده است!»  و این آگاهان، غمخواران و سرکوب شده گان اند که به غم نشسته اند، در حالتی افسرده، در حالی که شاهد ظلم و ستم برسلطه جهان امروزاند. افسردگی پی آمد اجتناب ناپذیر نظاره گر بر ستم و بیداد بودن است، وقتی که فرد نتواند بی اعتنا از کنار بی عدالتی ها بگذرد.

یكی از بنیادهای اساسی نئولیبرالیسم این ادعاست که موفقیت ها و مشكلات مسئولیت خود فرد هستند و نه جامعه یا ساختارسیاسی آن؛ و پس، بدبختی انسان دیگر ناشی ازهیچ نوع ستمِ سیاسی-اجتماعی نیست، بلکه مسئولیت آن به عهده خود افراد است. بین ويژگی های كليدی نئوليبراليسم و منشأ افسردگی ارتباط نزدیکی را میتوان یافت. نئولیبرالیسم به راحتی به ما القاء می کند که مردم خوشحال نیستند، چون مغزشان بیمار است؛ به همین راحتی! این دیدگاه رنج افراد افسرده را افزایش می دهد؛ شرم آنها افزایش می یابد، زیرا آنها فقط خودشان را برای وضعیتی که در آن هستند مقصر می دانند و فقط خود آنها مسئول خوب شدن دوباره خود هستند.

نئولیبرالیسم

به گفتۀ هاروی، نئولیبرالیسم در وهلۀ اول نظریه ای اقتصادی-سیاسی است که پیشنهاد می دهد بهترین شکل پیشرفت رفاه انسان از راه واگذاری آزادی ها و مهارت های فردی کارآفرینی در چارچوب حقوق مالکیت خصوصی، بازارهای آزاد و تجارت آزاد تامین می شود، و نقش دولت ایجاد چارچوبِ سازمانیِ متناسبی برای حفظ چنین شیوه های خصوصی سازی ست. كولدری نیز می گوید: «نئولیبرالیسم اصرار دارد كه هیچ اصل معتبر دیگری از سازمان انسانی، به جز بهره وری در بازار، وجود ندارد.» نئولیبرالیسم تا جایی پیش می رود که این اصل را به همۀ اشکالِ مشارکت اجتماعی و حتی روابط خصوصی تعمیم می دهد؛ بهمین خاطر، با اینکه جنبه های اقتصادی و سیاسی نئولیبرالیسم به طورذاتی در ریشه های اپیدمی کنونی افسردگی نقش دارد، بُعد فرهنگی نئولیبرالیسم نیاز به توجه ویژه در این بحث دارد. این بُعد فرهنگی ای است که توسل به هویت جمعی، مسئولیت، تعهد شخصی، فداکاری مشترک، و حقوق اولیه انسان را از مُد افتاده یا حتی زورگویانه و ظالمانه تلقی می کند. از نقطه نظراین دیدگاه، خواسته های خودِ فرد بالاترین اولویت را دارد، و حتی خودِ فرد در نهایت، در بازاری که به طور روزافزونی تهاجمی است، به حد یک کالا تقلیل پیدا می کند، بطوری که بازار دیگر فقط در اطراف فرد نیست بلکه در او درونی شده است.

نئولیبرالیسم و افسردگی

سه بُعد نولیبرالیسم دست به دست هم میدهند تا برخی از اثراتی که با شیوع افسردگی در ارتباط هستند را تولید کنند. این ابعاد عبارتند از: نابرابری، بیگانگی اجتماعی، و سرکوب برنامه ریزی شده و سیستماتیکِ صدا و معنا.

نابرابری.  نابرابری جزءِ جدایی ناپذیراهداف نئولیبرالیسم است. تحقیقات بسیاری درسراسر جهان، از جمله بوسیلۀ سازمان بهداشت جهانی، نشان می دهند که نابرابری و فقر با افزایش میزان افسردگی ارتباط مستقیم دارد. سطح بالایی از افسردگی را می توان در کشورهایی دید که میزان بالایی از نابرابری در آنجا موجود است. از این گذشته، تحقیقات متعددی ارتباط بین افزایش افسردگی و سطوح بالای اضطرابی که جزئی از میزان بالای نابرابری است را نشان داده اند.

در شرایط نابرابری، مردمی که از بضاعت کمتری برخوردار هستند خود را با افراد موفق اقتصادی مقایسه می کنند و در این مقایسه با شرم روبرو میشوند. شرم در ایجاد افسردگی نقشی اساسی دارد. افسردگی از نظر اجتماعی از «حلقه های مبتنی بر شرم» تشکیل میشود که در آن فردی که خود را افسرده می بیند احساس می کند که مسئول شرایط سخت خودش است و این او را به سمت افسردگی بیشتری سوق می دهد. این شرم همچنین مربوط است به ترس از عدم موفقیت و شکست بیشتر.

افسردگی اساسا در جوامعی بی داد می کند که افراد خود را بخاطر شکست هایی که دارند مقصر می دانند، بجای اینکه ریشه مشکلات شان را در شرایط اجتماعی ببینند یا پیدا کنند. ارنبرگ میگوید: «افسردگی در عصر «خود حاکمیت» به عنوان «بیماری مسئولیت پذیری بروز میکند، که احساس غالب در آن، احساس شکست است.» فرد افسرده حس می کند قادر به این نیست که قابلیت و توانایی برابر با دیگران داشته باشد.

مهم است که مسئله نقش شرم در افسردگی و تاثیر نئولیبرالیسم بر آن را برسمیت بشناشیم. این هم مهم است که بدانیم این شرمی که فرد تجربه می کند فقط عزت نفس او را در معرض خطر قرار نمی دهد. چیزی که اتفاق می افتد پراکندگی یا فرسایش درونی فرد است. نئولیبرالیسم با انزوای اجتماعی، به این پراکندگی یا فرسایش فرد دست پیدا میکند، و افراد را از ارتباط عمیق با دیگران و نهادهای اجتماعی جدا می کند.

نئولیبرالیسم به عنوان «برنامه تخریب روشمند پیوندهای اجتماعی» و به مثابه عامل همه گیر و جهانیِ فروپاشی جامعه توصیف شده است. نتیجه عملکرد این سیستم این است که حتی روابط میان-فردی افراد کالایی شده و «برون سپاری» می شوند و «شبکه هایی» مجازی ایجاد می شوند که در آن افراد چند رابطه عمیق شان را با انبوهی از تماس های سطحی و کم عمق جایگزین می کنند.

بیگانگی اجتماعی مدتهاست که به عنوان یک عامل اصلی افسردگی شناخته شده است. کارپ می گوید: «افسردگی، در ریشه خود، بیماری قطع ارتباطات است.» به نظر می رسد بیگانگی اجتماعی به طور جدایی ناپذیری با از دست دادن گستردۀ معنا در زندگی گره خورده است. دوفور استدلال می کند که یکی از ویژگی های اصلی نئولیبرالیسم «رفع نمادسازی» از زندگی است؛ یعنی، توانایی درک تجربۀ شخص، یا به عبارت دقیق تر، روایتی که بواسطۀ آن فرد، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی، وجود خود را شرح می دهد؛ روایتی که در آن وجود فرد را صدای او مینامیم. صدا «فرآیند شرح دادن زندگی فرد و شرایط آن است.» نئولیبرالیسم اندیشه و راهِ سرکوبِ سیستماتیک این صدا است. در این چارچوب، افسردگی به عنوان یک حالت روحی ظاهر می شود، وقتی که فرد صدای خودش را از دست داده، یا صدای او توسط گفتمان غالب سرکوب یا تخریب شده است.

در این چارچوب، » افسردگی اندوه و نامیدی ای ست که به شهادت ایستاده است! » بنابراین، بسیار مهم است که افسردگی بی حس یا خاموش نشود، بلکه باید به آن گوش داد و از آن پند گرفت. در این شرایط، افسردگی، به شکلی متناقض، به عنوان علامت امید ظاهر شده است، و این نشان می دهد که درون فرد، در حالی که به طرز بسیار غم انگیزی ضعیف است، ناپدید نشده است، و هنوز اثری ای از آن باقی مانده. یعنی فرد به مترسکی همیشه خوش و بدون غم، چیزی که سیستم مد نظرش است مبدل نشده است.

برای مثال، سوگواری برای جانباختگان در مبارزه علیه استبداد به یک سرپیچی و ایستادگی در مقابل هژمونی سیاسی-اجتماعی تبدیل می شود، به یک مقاومت سیاسی. افسردگی کانالی است برای » نه»  گفتن به آنچه به ما گفته می شود که باید باشیم.

نئولیبرالیسم به راحتی به ما القاء می کند که مردم خوشحال نیستند، چون مغزشان بیمار است. این دیدگاه رنج افراد افسرده را افزایش می دهد. شرم آنها افزایش می یابد زیرا آنها فقط خودشان را برای وضعیتی که در آن هستند مقصر می دانند و فقط خود آنها مسئول خوب شدن دوباره خود هستند. نتیجه نهایی این است که صدای معترض غم خاموش می شود و معنا و پیامی که این غم دربارۀ وضعیت موجود با خود حمل می کند نادیده گرفته می شود؛ صدایی که فرد با گوش فرا دادن به آن، به این پی می برد که می بایست برای مطالباتش در برابر سیستم های اجتماعی-سیاسی-اقتصادی ای بایستد که افسردگی اش را تولید کرده اند.

آسیب‌دیدگی روانی و افسردگی: تجربۀ ایران

برای درک تاثیر شرایط اجتماعی در رشد افسردگی میشود به وضعیت جامعه ایران نگاه کرد. در سال ٢٠١٩، آمار وزارت بهداشت جمهوری اسلامی نشان داد که تقریبا ۳۰ درصد جمعیت ایران دچار اختلال روانی هستند؛ یعنی، از هر ٤ ایرانی یک نفر دچار اختلال روانی است. در سال ١٣٩٠ خط فقر، یعنی حداقل درآمدی که برای مایحتاج ابتدایی زندگی مورد نیاز هست، در ایران زیر یک میلیون تومان بوده است، اما در سال ٩٩ این خط به ٩ میلیون تومان رسیده، یعنی تقریبا در ٩ سال ٩ برابر شده است. با شیوع کووید-١٩، ازدیاد مرگ دراثراین اپیدمی، گرانی بنزین و اعتراضاتی که به کشته شدن و زندانی شدن معترضین انجامیده، افزایش جرائم ازقبیل دزدی، و ترس از در معرض خطر قرار گرفتن، موقعیتی فراهم شده است که اگر افسردگی ازپیامدهای این وضعیت نباشد جای تعجب است.

افسردگی در ایران نه تنها حاصل مستقیم وضعیت نابرابریِ اقتصادی ای است که با افزایش خصوصی سازی شدت گرفته است، بلکه تنیجۀ سرکوب پی‌درپی و برنامه‌ریزی شده ای است که توسط حاکمیت در بیش از چهاردهه در همۀ ابعاد زندگی انسانی در ایران تداوم داشته است. به عبارت دیگر، افسردگی در ایران واکنشی طبیعی نسبت به شرایطی است که به خاطرسیستم سرکوبگر بوجود آمده‌ و جزیی از زندگی طبیعی انسان‌ها نیست و نباید باشد. این تاثیرات در چگونگی رشد روابط اجتماعی و دستیابی به راه‌حل‌های مشترک اختلال ایجاد می‌کنند. تداوم و استمرار این وضعیت حس انزوا و بیگانگی اجتماعی را در مرم تشدید می‌کند و آنها را به یک چرخه مکرر ناامیدی محکوم می‌کند. عوارضی که جامعۀ ایران از خود نشان می‌دهد واکنش‌هایی طبیعی هستند به این آسیب‌دیدگی برنامه‌ریزی شده، که عجز و ناتوانی، عدم اعتماد به نفس، بی‌اعتمادی نسبت به دیگران و عدم دستیابی به درک مثبت از خود و توانایی‌های خود برخی از تاثیرات درونی شده آن هستند.

درمان: شرط اوليه سلامت روحی سلامت اجتماعی ست!

سوال این است: افسردگی ما به ما چه میگوید؟ چه چیزهایی باعث این افسردگی هستند که میبایست علیه آن صدایمان را پیدا کنیم؟ چگونه صدای مان را بازیابیم حتی زمانی که بی خبریم که افسرده ایم؟

صدای فرد فقط بازگوکننده اطلاعات ذخیره شده در حافظه او نیست، بلکه بیان کنندۀ تجربه های درونی و شخصی است که فرد توسط آن به حافظه خود نظم می دهد تا معنای اعمال و وقایع زندگی اش، و نیز درک خود از این اعمال و وقایع را، به طریقی عامدانه بازسازی کند. باز یافتن صدا به معنی بازسازی خودی منسجم است، خودی که  ممکن است توسط حوادث زندگی قطع شده، ازهم پاشیده، یا دچار اختلال شده باشد. صدای فرد زوایایی از زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی او را به نوعی آشکار می سازد که توسط آن می توان به سرکوب و ستم و دیگر شیوه های اِعمال قدرت در سطوح مختلف جامعه پی برد.

روابط مخرب را رها کنید. اگر رابطه ای ترمیم پذیرنیست، به آن پايان دهيد.

یاری رسانی به دیگران. واگشت پذیری به معنی قابلیت دوباره روی پا ایستادن پس از تحمل شکست یا موقعیت های سخت است. واگشت‌پذیری از طریق تبدیل درد به روایات شخصی و ترویج عمل مثبت وقتی دیده میشود که سختی ها نیز بتوانند مفید ارزیابی شده و بعنوان نیرویی ضروری برای رشد استفاده شوند. مفهومی که این حرکتِ «فراتر رفتن از یک درد شخصی» را توضیح میدهد فراروی نام دارد. فراروی بعنوان یکی از شاخص های واگشت‌پذیری، رشد وجدان آگاه است، که اغلب دغدغه‌های اخلاقی را گسترش داده، تعهد به عمل، وحتی برگزیدن نوعی زندگی برای تحقق بخشیدن به حقوق دیگران را به همراه دارد. شناسایی و استفاده از قابلیت واگشت پذيری افراد در روند التیام و بازسازی فرد و جامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است. تمركز بر روی ديگران و ياری رسانی به آن ها يك راه برای كاهش افسردگی و اضطراب، و راهی برای مستحكم تَر كردن روابط اجتماعی است، که فرد را از انزوا بیرون میاورد. هر روز راهی برای ابراز مهربانی نسبت به ديگران پيدا كنيم و تمركزمان را از روی خود و آنچه دائم در ذهن با آن در گير هستيم برداريم.

باور به قدرت خویش و قدم های هدفمند. هنگامی که مردم انتظار دارند که هیچیک از تلاش هایشان به جایی نرسد، احساس درمانده گی خواهند کرد و لذا در دست زدن به هر گونه اقدامی برای نجات خویش عقیم می مانند. در صورتی که افراد معتقد باشند همۀ حوادث غیر قابل کنترل هستند، عجز آنان بیدار می شود و هر چقدر جریانات زندگی خود را بیشتر خارج از کنترل خود ببینند، درمانده تر رفتار خواهند کرد. علیرغم آنچه تاکنون برای ما در داستان زندگی مان نوشته شده است، و با اینکه در بسیاری موارد کنترل وقایع از دست ما خارج هستند، با این حال، ما میتوانیم تا جایی که در کنترل مان است، از این پس، این داستان را درمورد آن چیزی بنویسیم که میخواهیم. برای نوشتن این داستان، برای بهبود وضعیت خود، میبایست تعیین کنیم از این به بعد چه جهتی را باید در پیش بگیریم. به اهدافتان فکر کنید. اولین قدم شما در جهت رسیدن به این اهداف چیست؟ قدم بعدی تان چه خواهد بود؟

دانش بدون عمل بى فايده است. آن كه ميگويد «دانش قدرت است» فقط نصف حقيقت را گفته است. دانش بدون عمل بى فايده است. تا زمانی که دست به عمل نزنيم، هیچ اتفاقی در زندگی نمی افتد.اغلبِ موفقيتها در زندگی در نتیجه باور به توانايى خود و همچنين اعتقاد به این است دستيابی به اهداف مان امكان پذير است. برای رسيدن به هدف خود و برای تغییر شرایطی که ما را محدود میکنند اقدام کنیم! اجازه ندهیم که ترس جلوی ما را بگیرد.

ایجاد پیوند با دیگران. در انسان زمينه اى بيولوژيك براى نياز به پيوند با ديگران وجود دارد، به طورى كه تحقيقات نشان مى دهند برقرارى دوستی هاى عميق با وضعيت جسمی افراد مانند فشار خون پایین و طول عمر بیشتر  مرتبط هستند. دوستى هاى نزديك و عميق همچنين عوامل مهمى براى سلامت رواني و عاطفی در افرادند، و تحقيقات گوياى آن است كه بين داشتن دوستی و پيوند نزدیک با ديگران و حس خوشبختی، عزت نفس بالا و هدفمند بودن در زندگى رابطه مستقيم وجود دارد. نياز به پيوند نه فقط از راه مصاحبت با ديگران تامين مى شود، بلكه لمس كردن و در آغوش كشيدن ديگران بخشى از اين نياز بيولوژيك است. در محروميت از اين تجربيات، انسان مى تواند كمبود، غم، و در تداوم آن، افسردگى را تجربه كند. اين تجربيات در كودكان نوپا مى توانند تاثيرات عميق و دراز مدت بر رشد جسمى و روانى آنها داشته باشند.

مثل یک برنده فکر کنید. وقتي با شكستي روبرو ميشويم، ممكن است فكر كنيم فاجعه اي رخ داده است. گاهي ذهن انسان، به اشتباه، شكست ها يا اشتباهات را به فاجعه اي تبديل مي كند. اما همه وقایع موقتی اند. هر وضعیت منحصر به فرد است و یک شکست یا نتیجه نامطلوب پیش بینی نمی کند که ما در همه وقايع آینده هم شكست خواهيم خورد. پدیده‌ای که قابلیت رشد افراد پس از تحمل واقعه ای فاجعه بار یا شکست های بزرگ را توضیح میدهد واگشت‌پذیری نام دارد و تعریف مختصر آن توانایی فرد برای احیای خویش و دوباره روی پا ایستادن است. شناسایی و استفاده از قابلیت واگشت‌پذیری افراد در روند التیام و بازسازی فرد وجامعه ازاهمیتی ویژه برخورداراست. افراد واگشت پذیرمیتوانند مشکلات بزرگ را تحمل کنند چون میدانند چگونه از تجربیات مصیبت‌بار توانائی کسب کرده، واغلب پس از واقعه‌ای مصیبت‌بار رشد یا موفقیت را تجربه میکنند. ما توانايي اين را داريم كه وقايع را به شكلي تعبير كنيم كه بجاي ايجاد حس نااميدي، خودسرزنشي، افسردگی و اضطراب، به رشدمان در آینده و در رسيدن به اهدافمان به ما كمك كند. میتوان بر روی هدف مورد نظر و آنچه اميد داشته ايم به آن برسيم متمركز ماند، می توان به خود گفت هر شکست فرصتی است برای بهتر عمل كردن در آينده و آنچه امكان پذير است را تصور كرد، کمال طلبی را کاهش داد و تمايل خود به ادامه کار برای رسيدن به هدف مان را زنده نگه داشت.

سه منبع درونی برای مقابله با افسردگی و اضطراب. افسردگی و اضطراب خیلی اوقات با هم بروزمی کنند و اضطراب می تواند به افسردگی بیانجامد. بدانید که ما همه دارای سه منبع درونی برای مقابله با اضطراب هستیم: ١.کاری را به «بدی» انجام دهید! افرادی که از اضطراب رنج میبرند، معمولا دست به کاری نمیزنند مگر اینکه در حد کمال انجامش دهند؛ این باعث میشود برای انجام کارهایشان مرتب احساس اضطراب کنند و در نهایت، کارهایشان را انجام ندهند. کاری را به «بدی» آغاز کنید، و بعد در جهت بهتر شدن آن بکوشید. ٢.خود را ببخشید! افرادی که اضطراب دارند دائم در حال ایرادگیری و انتقاد از خودهستند. تصور کنید دوستی دارید که دائم از شما ایراد میگیرد. در اینصورت، چه حالی به شما دست میدهد؟ با خود مهربان باشید و خطاهایتان را ببخشید. ٣.کاری را، با فکر فردی دیگر در ذهن، انجام دهید! با تمرکز بروی انجام کاری برای دیگران، میتوانیم در زندگی هدفی پیدا کرده و با معنا بخشیدن به زندگی مان اضطراب خود را کاهش داده و به سلامت روان خود بیافزائیم.

مهربانى نسبت به خود. در مواقع نياز، وقتى که زندگی به هم می ریزد، وقتی محیط به ما القاء می کند که بی ارزش هستیم، یا متوجه چیزی در خود می شویم که دوست نداریم، و وقتى اعتماد به نفس مان لطمه ديده است، مهربانى نسبت به خود به جاى انتقاد شدید از خود، براى ما حس پشتيبانی و مراقبت ايجاد ميكند. ما می توانیم یاد بگیریم که نسبت به خود احساس خوبى داشته باشیم، نه به این دلیل که خاص يا برتر از ديگران هستیم، بلکه به این دلیل که مانند هر انسان ديگرى ارزش مِهر و احترام را داريم. مهربانى نسبت به خود را انتخاب كنيم: به نداى درون خود با مهر و احترام گوش دهيم. 

شرم در تاريكی عمل ميكند! افكار، احساسات و رفتار ما با هم در ارتباط هستند و يكديگر را توليد ميكنند. ما ميتوانيم با انجام عملی خلاف احساس مان، احساس خود را تغيير دهيم. احساس شرم فرد را به سمت پنهان كردن خويش سوق ميدهد، تا ديگران متوجه نشوند او تا چه حد ميترسد كه ممكن است غير قابل دوست داشتن، غير قابل قبول و دارای كمبود باشد. به رفتاری مخالف پنهان شدن، يعنی عملی كه در پی احساس شرم ميايد، دست بزنيد. آنچه را در مورد خود شرم آور ميدانيد با فردی كه به شما بدون قضاوت، بدون قيد و شرط و با روی باز گوش خواهد داد در ميان بگذاريد.

ورزش و فعالیت‌های بدنی. ورزش کردن و فعالیت‌های بدنی اثرات ضد‌افسردگی دارند. قدم زدن در طبیعت افسردگی را کنترل می کند، اضطراب را کاهش می دهد، به تنظيم خواب كمك ميكند، ويتامين دى بدن را افزايش ميدهد، به كاهش كولسترول كمك ميكند، به ترشح هورمون هاى شادى زا در بدن كمك ميكند، به افزايش انرژی كمك ميكند و ما را تشويق ميكند نفس بكشيم.     

منابع

___________________________________________________________

Carter, W. (2005). Matthaean christology in Roman imperial key: Matthew 1.1. In J. Riches & D. C. Sim (Eds.), The gospel of Matthew in its Roman imperial context (pp. 143–165). London: T & T Clark International.

Couldry, N. (2010). Why voice matters: Culture and politics after neoliberalism. London: Sage Publications.

Dufour, D.-R. (2008). The art of shrinking heads: On the new servitude of the liberated in the age of total capitalism. Cambridge, UK: Polity Press.

Ehrenberg, A. (2010). The weariness of the self: Diagnosing the history of depression in the contemporary age. Montreal: McGill-Queens University Press.

Fromm, E. (1953/2010). Modern man’s pathology of normalcy .In R. Funk (Ed.), The pathology of normalcy (pp. 15–80). Riverdale, NY: American Mental Health Foundation.

قهاری، ن (2017). جنگ روانی و فراموشی تاریخی دوعامل کلیدی در سرکوب جامعه

قهاری، ن. (2016). پی آمدهای سرکوب سیاسی، نشانی ماندگار بر حیات روحی بازماندگان: فرزندان زندانیان و قتل عام شدگان دهۀ شصت در تقابل با فراموشی و سکوت سخن می گویند 

Harvey, D. (2005). A brief history of neoliberalism. Oxford: Oxford University Press.

Karp, D. A. (1996). Speaking of sadness: Depression, disconnection, and the meanings of illness. New York: Oxford University Press.

March J, Silva S, Petrycki S, et al. Fluoxetine, cognitive-behavioral therapy, and their combination for adolescents with depression: Treatment for Adolescents with Depression Study (TADS) randomized controlled trial. JAMA. 2004 Aug; 292(7):807-820. DOI: 10.1001/jama.292.7.807.

World Health Organization. Depression. https://www.who.int/health-topics/depression#tab=tab_1

دکتر نورایمان قهاری، روانشناس

١٩ دسامبر ٢٠٢٠

آدرس کانال تلگرام:

https://t.me/drnourimanghahary

آدرس وبلاگ:

https://drnourimanghahary.com/

تمامی حقوق نویسنده این مقاله قانونا محفوظ است .استفاده مقاله با ذکر منبع مجاز می باشد.

نوشته‌شده در مقالات | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

جنگ روانی و فراموشی تاریخی دوعامل کلیدی در سرکوب جامعه

نورایمان قهاری – دکتر روانشناس. متن سخنرانی در گرامی داشت یاد جانباختگان دهۀ شصت. تورنتو، ۹ سپتامبر ۲۰۱۷

ایجاد و حفظ ترس در جامعه بوسیلۀ سرکوب و خشونت دولتی ممکن است مستلزم اِعمال خشونتِ مستقیم علیه افراد باشد، اما در بیشتر موارد، برای ایجاد ترس، نیازی به تعرض خشونت‌آمیزِ مستقیم علیه افراد نیست؛ در جامعۀ سرکوب شده، ترس در زندگی روزمره نفوذ می‌کند، بدون اینکه صدور حکمی برای ممنوعیت‌هایی که فرد برای خود قائل می شود لازم باشد. این «وظیفۀ» ترس ِ حاصل از سرکوب سیاسی است: نه سرکوب یک فرد، که نمونه‌ای از او می‌سازند، برای دادن پیامی مشخص به هر کس دیگر تا مراقب رفتار خود باشد یا اینکه ممکن است به عنوان نفر بعدی در صف شکنجه و اعدام قرار گیرد.

این همان پیامی است که بوسیلۀ سرکوب خونین دهۀ شصت به سراسر جامعۀ ایران فرستاده شد. با این حال، وقتی که همه چیز و همه کس به آن‌ها هشدار می‌داد تا ساکت و بی‌عمل بمانند، مبارزین دهۀ شصت بین بی‌عملی یا حرکت، حرکت، و بین تسلیم یا مقاومت، مقاومت را برگزیدند، و دهها هزار نفر از آن‌ها، بخاطر مقابله و مقاومت در برابر قوانین ارتجاعی و ناعادلانه رژیم نوپای جمهوری اسلامی به دست آن رژیم به قتل رسیدند. من بر آنم که گرامیداشت خاطره و یاد این افراد نمی‌تواند از یادآوری اهداف و آرمان‌های آن ها جدا باشد، و اینگونه یادآوری لاجرم  ما را در موضع رد تفاسیر و روشنگری در مورد توصیفاتی قرار می دهد که رژیم جمهوری اسلامی  اصرار دارد از وقایع آن دهه ارائه دهد.

نوشته‌شده در ویدئو | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

پی آمدهای سرکوب سیاسی، نشانی ماندگار بر حیات روحی بازماندگان: فرزندان زندانیان و قتل عام شدگان دهۀ شصت در تقابل با فراموشی و سکوت سخن می گویند

یادمان جانباختگان کشتار سیاسی دهۀ شصت، ۲۸ آگوست ۲۰۱۶، دالاس

نوشته‌شده در ویدئو | برچسب‌خورده با , , , , , , | ۱ دیدگاه

شکنجه ی سیاسی: پی آمدها برای جان بدربرده از شکنجه، خانواده و اجتماع. راه کمک کدام است؟

براى دانستن چگونگى برخورد با تاثيرات ناشى از زندان و شكنجه، ابتدا بايد بدانيم با چه پديده اى روبرو هستيم. اين ويديو صحبتى ست پيرامون شكنجه سياسى و پى آمدهاى آن و توصيه هايى به ويژه در جهت كمك به افرادى كه فرزندان يا ديگر اعضاى خانواده شان از زندان آزاد ميشوند.در اين ويديو از همه عوارض ناشى از شكنجه نام برده نشده و توصيه ها نيز مطلق يا براى همه افراد يكسان نيستند؛ حد تحمل افراد در زير شكنجه متفاوت و بروز عوارض ناشى از شكنجه نيز در افراد با هم فرق مى كُند. با اين حال چند مسئله مهم را بخاطر بسپاريم:
١. تاثيرات شكنجه سياسى در سطوح متفاوت هم بر فرد، هم بر خانواده و هم بر جامعه تاثير مى گذارد ٢. بعد از آزادى از زندان، ديدار با پزشك معتمد و آزمايش خون و ادرار مهم است ٣. جانبدربرده نياز به برقرارى حس امنيت دارد ٤. خانواده مهم ترين عامل در روند بهبودى جانبدربرده است ٥. دومين عامل مهم در روند بهبودى جانبدربرده جامعه است. ٦. حمايت خانواده از جانبدربرده و حمايت جامعه از خانواده، با تشكيل كميته هاى محلى امرى ضرورى ست

(مصاحبه توسط آقاى كامران نوشادى)

نوشته‌شده در ویدئو | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

شكنجه جنسى و تجاوز سياسى

توضيحى كوتاه در مورد تجاوز در زندان هاى سياسى. شكنجه جنسى و تجاوز سياسى. براى مطالعه بيشتر در اين باره و روانشناسى سركوب و شكنجه سياسى و روانشناسى رهايى مى توانيد به مطالب بیشتر در همين وبسايت رجوع كنيد.

Political torture and rape in the prisons of the Islamic Republic. First, it’s very important to emphasize that the tragedy of rapes in the prisons of the Islamic Republic of Iran is not the function of sick individuals seeing opportunities to fulfill their sexual needs. What’s happening in these prisons has a long history and is very common in all societies under oppressive regimes. Rapes that take place in political prisons are called“political rape.” Political rape is the function of a repressive system that commits any crime to maintain its power and interests. Political rape is a planned and systematic political torture that is carried out in the context of human rights violations. It’s used to control, punish, and humiliate people who fight against oppression, هسand to defeat the individual and prevent, not only them but the whole society from continuing to fight; its aim is to bring the whole society into permanent submission.

نوشته‌شده در ویدئو | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید