سلول انفرادی به طور کلی چه تأثیرات روحی و روانی بر روی یک زندانی می‌تواند بگذارد؟

در گفتگو با وحید پوراستاد – برنامه سلول انفرادی – رادیو فردا
نابسامانی ذهنی، ترس و اضطراب، ناامیدی، خشم، توهم‌های ذهنی، اختلال در تمرکز و حافظه و همچنین اختلال در خواب و کابوس‌های شبانه نیز بخشی از تاثیرات سلول انفرادی است که روان‌شناسان درباره آن سخن می‌گویند.
برخی از روان‌شناسان می‌گویند تاثیرات منفی سلول انفرادی به ویژه اگر بلند مدت و طولانی باشد ممکن است تا سال‌ها با زندانی همراه باشد.
درباره تاثیرات روحی و روانی سلول انفرادی گفت‌و‌گویی داشته‌ایم با نورایمان قهاری دکتر روان‌شناس و متخصص درمان آسیب‌دیدگی‌های روانی و اجتماعی در آمریکا که بخش دوم این گفت‌و‌گو را می‌خوانید

قرار گرفتن در سلول انفرادی به چند عامل متفاوت بستگی دارد. یکی این است که در چه شرایطی زندانی را در سلول انفرادی قرار می‌دهند. آیا زندانی برای زمان معینی به طور تنبیهی در سلول انفرادی قرار می‌گیرد و مدت زمان بودنش در انزوا را می‌داند یا اینکه در طول مدت زمان بازجویی او را در سلول انفرادی قرار می‌دهند و هیچ چیزی در مورد پرونده‌اش روشن نیست. هیچ گونه حکمی دریافت نکرده و نمی‌داند که چه در انتظارش هست.یا اینکه او را برای مدتی قبل از آزادی‌اش در انفرادی قرار می‌دهند. یعنی او می‌داند که در ‌‌نهایت آزاد خواهد شد.

تأثیرات قرار گرفتن در انفرادی برای هر کدام از این دوره‌ها می‌تواند متفاوت باشد. به غیر از اینکه طولانی بودن یا کوتاه بودن مدت زمان انفرادی می‌تواند عامل دیگری برای میزان تأثیرگذاری بر زندانی باشد.

اگر زندانی در دوران بازجویی در انفرادی برای مدت نامعلومی حضور داشته باشد، شدت اضطراب و نابسامانی ذهنی‌اش می‌تواند بیشتر باشد. برای اینکه اصولاً ما انسان‌ها موجوداتی هستیم که دوست داریم که روی زندگیمان کنترل داشته باشیم و بدانیم که در آینده قرار است چه اتفاقی برای ما بیافتد.

در مواقعی که ما نمی‌دانیم چه چیزی در انتظارمان است، می‌تواند اضطراب و ترس شدیدی را منجر شود و این مسئله می‌تواند شدتش در دوران بازجویی بیشتر باشد.
در دوران تنبیهی هم این مسئله صحت دارد اما حداقل، زندانی در آن مدت می‌داند که چند ماه در انفرادی خواهد بود و می‌تواند برنامه‌هایش را برای آن مدت انفرادی تنظیم کند.

اما اینکه چه تأثیراتی روانی از در انزوا قرار گرفتن و دوری از دیگران می‌تواند ایجاد شود، باید بگویم نابسامانی ذهنی، اضطراب، ناامیدی، خشم و عارضه ترس از فضای محصور بخشی از این تأثیرات است.

اما زندانی می‌تواند در طولانی مدت دچار توهم‌های ذهنی شده و صداهایی را که وجود ندارد بشنود یا چیزهایی که وجود خارجی ندارد را ببیند و همچنین ممکن است اختلالات تمرکز و حافظه پیدا کند.البته اختلال در خواب و کابوس نیز بخشی از تأثیرات انفرادی است.untitled

در مصاحبه‌ای که من با برخی از زندانیانی سیاسی انجام دادم که مدت‌های کوتاه و یا طولانی در انفرادی بودند، آن‌ها می‌گویند سکوت و تنهایی انفرادی همواره برایشان دردناک بوده است. تا چه حد سکوت و تنهایی طولانی مدت می‌تواند در روح و روان انسان تأثیرگذار باشد؟ به ویژه برای زندانی سیاسی که درون سلول انفرادی نگهداری می‌شود؟ما انسان‌ها زمینه بیولوژیک برای پیوند با دیگران داریم. بنابر این در ارتباط بودن با دیگران و داد و ستد و در رابطه با محیط پیرامون است که ما هم خودمان را ارزیابی و معنا می‌کنیم و موقعیت خودمان را می‌سنجیم و هم دیگران را.

وقتی شما در انزوا و سکوت کامل قرار می‌گیرید، چند مسئله می‌تواند رخ دهد، یکی اینکه شما از پیوندهایی که برای یک زندگی روانی سالم برای انسان‌ها لازم و زمینه بیولوژیک دارد، محروم می‌مانید و مغز افراد که به محرک‌هایی نیازمند است تا به وسیله آن بتوانند فعل و انفعالات درون خودش را به طور منظم و متمرکز هدایت کند، محروم می‌ماند.

یک سری تغییرات فیزیولوژیک درون مغز انجام می‌گیرد و روح و روان انسان که موجودی است اجتماعی تحت فشار قرار می‌گیرد.

برخی معتقدند که سلول انفرادی یک نوع شکنجه است و برخی از آن به عنوان شکنجه سفید یاد می‌کنند. چرا این تعابیر برای سلول انفرادی استفاده می‌شود؟ 

سلول انفرادی به عنوان شکنجه ثبت شده است. سلول انفرادی شکنجه است برای اینکه اولین کاری که انجام می‌دهد این است که شما را از کنترلی که به روی زندگی خودتان دارید منع و محروم می‌کند و تمام کنترل بر روی زندگی خودتان را از شما سلب می‌کند.در انزوا نگه داشتن زندانی به وسیله زندانبان و بازجو به این منظور انجام می‌شود که زندانی را بتوانند از شخصیت و هویت انسانی‌اش خالی کنند و نه تنها دید او را نسبت به خودش تغییر دهند به عنوان موجودی ناتوان و بی‌ارزش، بلکه در عین حال بتوانند آنچه که باورهای خودشان است را در ذهن زندانی جایگزین کنند.

تمام این‌ها همراه با محروم کردن او از یکسری از محرک‌های طبیعی که برای هر انسان لازم است، انجام می‌شود. مثل دسترسی به رنگ‌های شاد، هوای آزاد، دسترسی به نوری که انسان برای زندگی جسمی سالم به آن نیازمند است و کنترل داشتن روی امکانات پزشکی، دستشویی و تمام این چیز‌ها از زندانی سلب می‌شود.

در بسیاری موارد در حقیقت کسی که در انزوا نگهداری می‌شود، نه تنها این فشارهای روحی و روانی را متحمل می‌شود، بلکه این فشار‌ها همراه با ضرب و شتم و شکنجه‌های جسمی و در بسیاری موارد با شکنجه‌های جنسی توام است که می‌تواند از برهنگی تا آزار دستگاه‌های تناسلی و جنسی بدن و غیره را شامل شود.

مجموع این‌ها بر سر زندانی هوار می‌شود. البته بدون وجود این شکنجه‌های جسمی و جنسی که گفتم، انفرادی به عنوان شکنجه به ثبت رسیده است.

گفته می‌شود سلول انفرادی نوعی شکنجه است که حتی از شکنجه‌های جسمی عذاب آور‌تر است، چرا که روح و روان را فلج می‌کند. چرا فشار بر روح و روان انسان عذاب آور‌تر از فشار بر جسم انسان است؟ در علم روان‌شناسی به چه مواردی فشار بر روح و روان گفته می‌شود؟

فشارهای جسمی هم برای از بین بردن تمرکز روحی زندانی است. یعنی این فشار‌ها بر زندانی وارد می‌شود تا او از باورهای خودش کوتاه بیاید و اصولاً برای باورهای اوست که به زندان انداخته شده است.

ارزیابی زندانی از خودش به عنوان کسی که بر اعتقادات خودش پایدار مانده است و یا پایدار نمانده است، می‌تواند در درجه آزاری که از پیامد این شکنجه‌ها متحمل خواهد شد، تأثیر داشته باشد.

بدین معنا که علم روان‌شناسی نشان داده است که پایبندی به اعتقادات و باور‌ها و ارزش‌های انسانی، یکی از مهم‌ترین عواملی است که در پایداری زندانی در زندان‌های سیاسی نقش حفاظتی بازی می‌کند.
در حقیقت برای این باورهاست که زندانی درون زندان انداخته شده است.

با برخی از زندانیان سیاسی که صحبت می‌شود، می‌گویند بد‌تر از هر گونه فشار و شکنجه‌ای، این حس وجود دارد که شما درون سلول انفرادی حس کنید که فراموش شده‌اید.

اگر زندانیان می‌گویند تجربه فراموشی بد‌تر از هر شکنجه‌ای است، باید به تجربه مشخص آن‌ها در این مورد اعتماد کرد. به خاطر اینکه این تجربه برای آن فردی که آن را مطرح کرده است بد‌ترین تجربه بوده است.

همان طور که گفتم تأثیر شکنجه روی هر فرد متفاوت است و ما باید به تک تک این تأثیرات متفاوت روی افراد مختلف توجه کنیم.

اما وقتی که تنها کسی که کنترل زندگی و ذهن شما را به دست می‌گیرد، زندانبان است و به طور مکرر به شما یادآور می‌شود که همه، شما را فراموش کرده‌اند و هیچ کس به شما اهمیتی نمی‌دهد، در حقیقت این کاری است که زندانبان در جهت انجامش قدم برمی دارد وهدف او این است که این تفکر را به شما القاء کند و درون شما، این القا را درونی کند تا شما باور کنید که هیچ کس به فکر شما نیست.

همین جاست که نقش باور‌ها و ارزش‌ها و پیوند‌ها عمده می‌شود، به عنوان عواملی حفاظتی برای پایداری و سالم ماندن زندانی در زندان.

همین جاست که زندانی می‌بایست کنترل حتی بخشی از زندگی‌اش را که می‌تواند فقط بخش ذهنی آن باشد را به دست بگیرد و با رجوع به پیوندهایی که در گذشته داشته است و یادآوری آن‌ها برای خودش، و رجوع به باورهایی که برای آن‌ها به زندان افتاده و زندانبان سعی می‌کند آن‌ها را بی‌ارزش تلقی کند، و با پایبندی به آن باور‌ها که می‌تواند در مورد عدالت خواهی و یا باورهای ایدئولوژیک و مذهبی باشد، کنترل ذهنش را به دست بگیرد.

یادآوری خاطرات مثبت از مبارزه خودش که باعث کشاندن او به زندان شده است، می‌تواند نقش حفاظتی برای او بازی کند. زندانی می‌بایست در انزوا دائما بجنگد وگرنه نه، می‌تواند قربانی زندانبان خودش بشود و عقاید او را که تنها عقیده موجود در آن محیط است، بپذیرد و احساس پیوند و همبستگی کند.

قسمتی از این اتفاق را – یعنی پیوند با زندانبان را- سندرومی به نام «سندروم استکهلم» می‌تواند توضیح دهد. در جایی که زندانی در انزوای مطلق قرار داده می‌شود و تنها نظر موجود، نظر کسی است که او را به اسارت گرفته است و در آن شرایط است که زندانی باور می‌کند که زندانبانش می‌تواند او را بکشد، نشانه‌هایی از عدم خشونت را زندانی در آن موقع می‌تواند در ذهن خودش بزرگ کند و به عنوان مهربانی‌های بیشمار زندانبان تلقی و تعبیر کرده و با او پیوندی ایجاد کند که از این پیوند به عنوان پیوندی که بر اثر آسیب دیدگی ایجاد می‌شود، یاد می‌کنیم.

متاسفانه وقتی این عمل رخ می‌دهد، و زندانی باور می‌کند که تنها جهان موجودش، جهانی است که زندانبان به او نشان می‌دهد و تنها یار انسانی که با او همبستگی دارد، زندانبان اوست، به خواسته‌های او عمل می‌کند تا جایی که به دیگران صدمه می‌زند و برای مسئول شمردن زندانبانش و کشاندن او به رفتار عادلانه، قدمی برنمی دارد.

برخی از زندانیان سیاسی می‌گویند که در سلول انفرادی گاهی اوقات به فکر خودکشی می‌افتاده‌اند هر چند ممکن است این فکر عملی نشده باشد، اما فکر خودکشی در برخی از زندانیان دائما با آن‌ها همراه بوده است. چرا در سلول انفرادی فکر خودکشی تا این حد قوت می‌گیرد؟

در حقیقت این را باید از آن دست زندانیان پرسید. برای اینکه دلایل متفاوتی برای دست زدن به خودکشی در زندان وجود دارد. برخی اوقات زندانی برای اینکه اطلاعاتی به زندانبان ندهد دست به خودکشی می‌زند و آن را تنها راه نجات دیگران می‌بیند.
گاهی اوقات به خودکشی به عنوان یک گزینه که می‌تواند به آزار مداوم زندان پایان دهد، نگریسته می‌شود.

اما در تحقیقاتی که در مورد زندانیان عادی انجام شده است در سلول‌های انفرادی، دیده شده است که برخی از این زندانیان به خودآزاری و خودکشی دست می‌زنند و رسیدن به مرز توهم و از دست دادن تمرکز ذهنی برای آن‌ها می‌توانسته عاملی باشد که به زندگی خودشان پایان دهند.

اما خودکشی اصولا در بسیاری موارد در جامعه اتفاق می‌افتد وقتی که افراد به مرز ناامیدی می‌رسند. اما‌‌ همان طور که گفتم در زندان‌های سیاسی در بخشی از موارد در اوج مقاومت این اتفاق افتاده است تا دیگران را از خطر تحمل شکنجه و زندان نجات دهند.

 
چرا بازجویان از سلول انفرادی به طور کلی استفاده می‌کنند؟ مگر در سلول انفرادی چه اتفاقی برای زندانی می‌افتد که بازجویان و زندانبان از این حربه علیه متهم استفاده می‌کند؟ 

همان طور که می‌دانید قصد بازجو این است که زندانی را به شکست بکشاند و او را از هویت انسانی‌اش تهی کند و آنچه که باور خودش است را به زندانی القا کند. برای همین است که زندانبان سعی می‌کند از محیط زندان برای هر چه بیشتر گیج و سردرگم کردن زندانی استفاده کند. این اعمال خیلی برنامه ریزی شده انجام می‌شود و زندانیان به ما می‌گویند که یکی از روش‌های موثر برای متلاشی کردن مقاومت زندانی، جدا کردن او از سایر زندانیان و به انفرادی کشاندن اوست.بنابر این زندانبان در انزوا امکان بیشتری پیدا می‌کند تا زندانی را به شکست بکشاند و نظر خودش را به او تحمیل کند و یا او را وادار به همکاری کند.

در زندان انفرادی در نبود محرک‌های خارجی و یا تحت تاثیر شدت محرک‌هایی مثل دعا و یا نوحه‌هایی که بیست و چهارساعت پخش می‌شوند و تمرکز زندانی را به هم می‌زنند و یا نوار صدای اعترافات زندانیان دیگر که همراه با گریه و ضجه است، به زعم زندانبان قادر است با این کار‌ها ذهن زندانی را هر چه زود‌تر متلاشی کند و او را به جایی بکشاند که خودش در بزند و بگوید که بیایید من حاضرم اعتراف کنم.

پس می‌شود این طور نتیجه گرفت که اگر روز‌ها و هفته‌ها می‌گذرد و بازجو به سراغ زندانی در سلول انفرادی نمی‌رود، با تعمد این کار را می‌کند؟

دقیقا. البته تجربه و تحقیقات به ما نشان می‌دهد که بازجو به سراغ زندانی نمی‌رود چون در نبود هیچ محرکی و هیچ اطلاعاتی در مورد اینکه بر من چه خواهد گذشت؟ میل به اعتراف شدید‌تر شده و این فکر می‌تواند از مغز زندانی عبور کند که برای پایان دادن به آن اضطراب و بی‌خبری، در بزند و زندانبان را صدا کند تا او را برای بازجویی ببرد.

این فکری است که ممکن است از مغز بسیاری زندانیان بگذرد ولی زندانیان مقاومی که اعتمادی به زندانبان برای احقاق حقوق خودشان ندارند و آن‌ها را دشمن خود و مردم می‌پندارند، در مقابلش مقاومت کرده و به درون مغز خودشان دوباره رجوع کرده و با یادآوری اعتقادات و آرمان‌ها و ارزش‌هایشان می‌توانند دوباره متمرکز شده و به فعالیت‌های ذهنی درون انفرادی بپردازند که آرامش را دوباره برایشان برقرار کند.

در مصاحبه‌ای که با برخی از زندانیان سیاسی داشتم آن‌ها می‌گفتند که بازجو از آن‌ها می‌خواسته که به سلول انفرادی که برمی گردند، به گذشته خودشان بیاندیشند.
برخی از زندانیان سیاسی که تجربه بیشتری دارند می‌گفتند این حربه از سوی بازجو است تا شما در سلول انفرادی تنگ و کوچک خودتان، روز‌ها خودتان را سرزنش کنید و به گذشته خودتان فکر کرده و خودتان را متهم کنید که من فلان جا فلان خطا را انجام داده‌ام.
برخی زندانیان سیاسی به این مسئله نگاه خاصی دارند و بازنگری را درست می‌دانند و می‌گویند با این کار هم می‌تواند زمان را بخرد و هم می‌تواند خودش را با تخیل از آن شرایط بیرون بکشد.
شما قائل به کدام روش هستید؟ به اعتقاد شما یک زندانی در سلول انفرادی بهتر است به ارزیابی گذشته خودش بپردازد یا اینکه به گذشته خودش فکر کردن را، برای بعد از تحمل دوران انفرادی بگذارد؟
 

یکی از عوارضی که درون سلول انفرادی بروز می‌کند این است که افکار منفی به مغز هجوم می‌آورند و زندانی نمی‌تواند از تکرار آن افکار رهایی پیدا کند.پرداختن به گذشته خود در جایی که زندانی به این مسئله واقف است که می‌تواند از مسائلی که شاید منفی هم بوده‌اند، بگذرد و به آن نپردازد و یا پرداختن به آن همراه باشد با خاطرات و عملکردهای بسیار مثبت خود و خاطرات شاد، به طور کلی فکر می‌کنم زیانی نداشته باشد.
ولی هر فرد باید بسته به توانایی روحی و روانی خودش و موقعیتی که در آن قرار دارد، این تصمیم را بگیرد که به گذشته برگردد یا خیر؟

اما اگر فرد می‌بیند که دارد دچار وسواسی می‌شود که نمی‌تواند از آن افکار منفی رهایی پیدا کند، می‌بایست از پرداختن به آن‌ها پرهیز کند. برای اینکه زندانبان مایل است که تو از خودت انتقاد کنی و این انتقاد تا حدی باشد که وجود و هویت خودت را نفی کنی و این نمی‌تواند در ‌‌نهایت برای زندانی که همه عوامل اطرافش علیه او به کار گرفته شده‌اند، مثبت باشد.

تا چه اندازه تخیل برای یک زندانی درون سلول انفرادی می‌تواند مفید باشد؟ که خودش را از داخل سلول با تخیل بیرون بکشد و برای ساعت‌ها از فضای آنجا دور باشد؟ آیا این تخیل امر مثبتی در علم روان‌شناسی است یا ممکن است تخیل بیش از اندازه هم خودش به یک روان‌پریشی برای فرد زندانی مبدل شود؟

ما به وسیله تخیل است که بسیاری از امید‌هایمان را در ذهنمان می‌پرورانیم و در شرایط سخت به وسیله تخیل است که به آرامش می‌رسیم و با فکر کردن به انسان‌های مثبت در زندگیمان می‌توانیم یک شرایط سخت را تحمل کنیم.

تخیل یک فعالیت مثبت ذهن است و در زندان هم می‌تواند این کار به طور مثبت عملکرد داشته باشد. البته زندانی باید تخیلی که می‌پروراند تخیلی مثبتی باشد که به گذران زندگی‌اش درون انفرادی کمک کند.

زندانی نباید با تخیل، کنترل مغزش را از دست بدهد و نباید تا جایی پیش برود که تماس و ارتباطش با واقعیت از بین برود.

ولی تخیل به عنوان راهکاری که زندانی‌ها با آن توانسته‌اند ساعات سخت و سال‌های سختی را در زندان با آن تحمل کنند، شناخته شده است.

زندانی که تجربه انفرادی را دارد و احساس می‌کند که بعد از آزادی هم مسئله انفرادی عمیقا در روح و روانش اثر گذاشته است، چگونه می‌تواند تاثیرات این مسئله را برای خودش کم کند و یا حتی از بین ببرد؟

انفرادی بخشی از شکنجه است. نوعی از شکنجه است و درحقیقت فاجعه‌ای است آسیب زا که نمی‌توانیم آن را انکار کنیم.
اینکه زندانی نمی‌تواند از تجربه‌ای که داشته است رهایی یابد، به میزان آسیبی که متحمل شده است برمی گردد.

به هر حال فردی که زندان می‌شود از موقعیت طبیعی زندگی خارج شده و تمامی کنترل زندگی‌اش را از دست داده است. این از دست دادن کنترل همراه با توهین و تحقیر و تهدید خود و خانواده و ضرب و شتم جسمی انجام می‌شود.

تمام این‌ها با هم می‌تواند بر زندانی تاثیراتی بر جای بگذارد که ما قسمتی از آن را می‌توانیم با عارضه استرس بعد از سانحه توضیح بدهیم که برخی از نشانه‌های آن می‌تواند آشفتگی روانی و جسمی در رودرو شدن با محرک‌های خارجی باشد که تجربه زندان را برایش تداعی می‌کند.

مثلا با شنیدن اخباری که از زندان خارج می‌شود و یا اخباری در مورد جنگ ممکن است با آن‌ها احساس هم‌ذات پنداری کند. زندانی که آسیب روانی جدی دیده است دچار کابوس می‌شود دچار هجوم تصاویر ذهنی می‌شود و یا افکار پریشان زایی که به فکرش هجوم می‌آورند و ناغافل او را به یاد تجربه خودش می‌اندازند و تا حدودی حس دوباره آن تجربه را در ذهن او زنده می‌کند.

عوارض دیگری از قبیل تندخویی و طغیان عصبانیت، دشواری در تمرکز ذهنی، دشواری در تماس گرفتن با دیگران و احساس گسستگی با آن‌ها نیز ممکن است بخشی از عوارض دیگر زندان باشد.

چه راه‌های مقابله‌ای وجود دارد تا بشود این عوارض را کمتر کرد؟

عوارض این‌ها در یک پروسه درمانی دراز مدت می‌تواند تعدیل یابد. پیشنهاد من این است که اگر امکانی برای زندانیان سابق وجود دارد، به روان درمان‌گران مراجعه کنند. اما در ابتدا قبول اینکه این عوارض و واکنش‌ها، عوارض و واکنش‌های کاملا طبیعی هستند در مقابل شرایط غیر طبیعی که آن‌ها از سر گذرانده و تجربه کرده‌اند، می‌تواند کمک بزرگی به زندانی کند.

بدین معنا که عوارضی که فرد تجربه می‌کند را تنها غم خودش نمی‌داند و به همین دلیل است که فکر نمی‌کند ناتوان است و یا اینکه فقط اوست که چنین تجربه‌ای را از سر گذارنده است.
این مسئله خودش می‌تواند شروع روندی باشد که در آن امید به درمان زنده می‌شود.

به هر حال پرداختن به تجربه شکنجه از پرداختن به مسائلی که قبل از دوران انفرادی یا زندان برای فرد به وجود آمده است جدا نیست. وقتی که فرد دارد با تجربه انفرادی خودش برخورد می‌کند باید در نظر داشته باشد که تجارب دیگری مثل فرار و گریز و دستگیری، بازجویی و حتی شرایط آزادی، ترک وطن و شرایط مهاجرت و یا زندگی در جایی که سرکوب همچنان ادامه دارد در روح و روان او موثر است.

چه افرادی سلول انفرادی را بهتر می‌توانند تحمل کنند؟

فکر می‌کنم هیچ انسانی نباید در سلول انفرادی به سر ببرد. اما‌‌ همان طور که قبلا اشاره کردم به نظر می‌آید افرادی سلول انفرادی را بهتر تاب می‌آورند – گر چه آن‌ها هم آسیب می‌بینند- که به باورهای خود، ارزش‌ها، آرمان‌ها و تمام باورهایی که به خاطرشان به زندان افتاده‌اند، پایدارند.
همچنان عدم اعتماد آن‌ها به دولت و مامورین دولتی باعث می‌شود که به جای دست دراز کردن به سوی آن‌ها برای کمک، به درون خود رجوع کنند و در جهت پایداری خودشان فعالانه مشارکت کنند.

کسانی که در ذهن خودشان به پیوندهایی که دارند پایدار می‌مانند و از خود و از انتظارات دیگران از خودشان ارزیابی روشنی دارند، بدین معنا که از خودشان انتظار دارند که سر فرود نیاورند و بر این باورند که دیگران هم از آن‌ها همین انتظار را دارند، و با توسل به این طرز تفکر، فعالانه برای خودشان و ذهن خودشان درون سلول برنامه ریزی می‌کنند، تا برنامه‌ای منسجم و منظم داشته باشند و در ذهن خودشان یادآور‌‌ همان باور‌ها و آرمان‌ها و انسان‌هایی می‌شوند که تاثیرات مثبتی از آن‌ها پذیرفته‌اند.

عوامل دیگری که تحقیقات نشان داده است می‌تواند در این میان موثر باشد، نوع پیوند زندانی در دوران کودکی با کسی است که او را پرورش داده است و تاثیر آن پیوند در رشد شخصیت و عزت نفس و اعتماد به نفس اوست که می‌تواند در این مسیر موثر باشد.

تاثیرات روانی سلول انفرادی آیا بین مردان و زنان متفاوت است؟ یا هیچ فرقی ندارد؟

سوال خوبی است ولی من در این زمینه تحقیقاتی ندیده‌ام و فقط می‌توانم حدس بزنم که شاید ترس از تعرض جنسی برای زنان در انفرادی یک مسئله مزید بر علت باشد در جایی که دسترسی به هیچ کس دیگری که به جز زندانبان ندارند، متاسفانه هیچ استناد علمی در این زمینه ندارم و نمی‌توانم به صورت علمی در این زمینه توضیح بدهم.

این نوشته در مصاحبه ارسال شده و با برچسب‌گذاری شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s